یک تجربه

دست و بال من همیشه ی خدا یا زخمیه، یا کبوده یا سوخته اونم از نوع عمیقش

بیشتر سوختگی رو تجربه میکنم و چقدرم بدِ و چقدر طول میکشه تا التیام پیدا کنه!!

و خیلی جالبه که سوختگی ها خیلی شکیل و هنرمندانه هستند و اکثرا هم به صورت چشم و ابرو دستام میسوزه. نمونه اش این پست که چند سال پیش به ثبت رسوندم  

تو آبان ماه هم رفته بودیم اصفهان چون ظهرا ناهار مفصل میخوردیم سعی می کردیم  شبا یه چیز سبک بخوریم یه شب با امکانات محدودی که تو سوییت بود اومدم نیمرو بپزم(تو یه قابلمه بزرگ) قابلمه رو کج کردم که گوشه ش کره رو آب کنم و تخم مرغا رو بشکنم همون گوشه همین جور که قاشق دستم بوده روی حرارت شعله حسابی داغ شده بود و منم حواسم نبود قاشق گرفت به انگشت وسطی و دقیقا به شکل یه چشم، تاول بزرگی بین انگشت اشاره‌ و وسطی ظاهر شد که تا همین اواخر آثارش روی انگشتم بود و چقدر اذیتم کرد

پریروز کمی پسته بو میدادم (یا به قول خودمون برشته می کردم) ساق دستم گرفت به قابلمه و یه خط سوختگی انداخت رو دستم 

یا مثلا دیروز درِ کتری رو برداشتم ببینم جوش اومده یا نه؟ بخار آب زد و تمام انگشتان دستم رو به طرز جانسوزی سوزوند 

حالا بگم از یه تجربه که قطعا به دردتون خواهد خورد. چند وقت پیش خواهرم و مامانم چند روزی مهمون ما بودند. آخر شب بود و من داشتم آشپزخونه رو جمع و جور می کردم و ظرفای شام رو جا میدادم که خواهرم گفت اتو رو بده من لباسم رو برای مهمونی فردا ظهر خاله جان اتو کنم که تو چمدون حسابی چروک شده.

من سالهاست دیگه اتوهای معمولی رو استفاده نمیکنم و از اتو پرسی استفاده میکنم ولی از اونجایی که فقط یه تیکه لباس بود اتو بخار دستی رو آوردم و به خواهرم گفتم تو برو به کارهای دیگه برس من خودم اتو میکنم. خواهرم رفت پایین که پوشک بچه رو عوض کنه و رختخواب ها رو پهن کنه منم کانتر آشپزخونه رو تمیز کردم و همونجا اتو رو گذاشتم روی بخار و آخرین حد درجه حرارت. دیدم ای بابا چون چند ساله استفاده نشده انگار شیارهای سطح اتو پرشده از رسوبات و بخار نمیکنه بنابراین از حالت بخار خارج کردم و با حرارت زیاد شروع کردم به اتو کشی در همین اثنا هم به همسر گفتم سرکه رو بیار تا داغه بریزم توش شاید افاقه کنه سوراخ های ساردبسته به واسطه سرکه باز شه. بعد از اتمام کار اتو رو از برق کشیدم و همونجا گذاشتم که مثلا خنک بشه رفتم دنبال کارهای دیگه ذهنمم شدید درگیر بهم ریختگی آشپزخونه بود هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که همسرم گفت سرکه رو ریختی داخل اتو گفتم نه الان میریزم یه سینی برداشتم که اتو رو بذارم داخلش بعد هم رفتم سمت اتو همین طور بی هوا اول دسته اتو رو با دست راستم گرفتم و اون دستمم چسبوندم به کف اتو!!! چسبوندن همانا و صدای جززززززز کف دستم همان و بعد هم یه جیغ بنفش از حلقوم بنده خارج شدن همان. 

همه ریختند تو آشپزخونه حالا من بالا می‌پریدم و پایین می‌پریدم و از شدت درد و سوزش به خودم میپیچیدم تمام برآمدگی های کف دستم متورم شده بود و پوست دستمم چروک شده بود اول گرفتم زیر آب سرد بعد خمیر دندون مالیدم  ولی شدت سوزش به حدی بود که توان حرف زدن نداشتم گفتم خدایا آخر شبی چه بلایی سر خودم آوردم حالا باید تا صبح تو سکوت شبانه درد بکشم و دم برنیارم !!! یهو یادم اومد یه جایی خونده بودم که آرد برای سوختگی خیلی خوبه سریع خمیر دندونا رو شستم و به همسر گفتم آرد رو از فریزر در بیاره و بپاشه کف دستم. خنکای آرد بود یا خود آرد این خاصیت رو داشت که یواش یواش سوزش کم شد و بعد از نیم ساعتی دستم رو شستم  و رفتم خوابیدم به خواهرم گفتم خیلی خوش خوابم حالا یه بهانه هم دارم که تا صبح جون بدم  اما با کمال تعجب خوابم برد و صبح که پاشدم هیچ آثاری از سوختگی دیشب روی دستم باقی نبود. باورم نمیشد آرد سفید این جور آب رو آتیش باشه. به مامانم میگفتم مامان واقعا نگاه کن انگار نه انگار این دست دیشب روی سطح اتو کباب شده این آرد معجزه کرد والا من قطعا مدتها درگیر این دست کباب شده بودم و حالا حالاها خوب بشو نبود 

امیدوارم هیچ کس این تجربه تلخ رو نداشته باشه اما این گوشه ذهنتون بمونه که آرد حداقل برای این قبیل سوختگی ها یه معجزه هست


* اسم خاله جان رو آوردم یادم اومد حدود یک هفته هست به کرونا مبتلا شده و ریه درگیره. دیشب هم اطلاع دادند حالش بدشده و بردنش آی سی یو . شوهرخاله هم به علت همین کرونا دوتا کلیه اش از کار افتاده و تو آی سی یو یه بیمارستان دیگه بستریه خاله جان هم از این موضوع اطلاعی نداره . لطفا برای بهبودی شون دعا کنید من فقط همین یه خاله رو دارم که انیس و مونسم بوده و برام مثل مادر می مونه 

عیدتون مبارک

تو این یک  هفته آخر ماه مبارک دوتا افطاری فورس دادم 

ساعت ۱.۵ بعدازظهر تصمیم گرفتم افطاری بدم به دو گروه و خیلی شیک و مجلسی هم ادا شد. فکر کنید اذان ظهر قم بودم تصمیم گرفتم دعوت کنم بعد راهی تهران شدم و سریع دست به کار شدم هیچی هم تو خونه نداشتم از راه رسیدم رفتم خرید و بعد هم خودم موندم چطور دو جور غذا با همه مخلفاتش رو آماده کردم . یکیش رو هم روز یکشنبه ساعت یک  یهو تصمیم گرفتم و وقتی اوکی دادن تازه شروع کردم به پخت و پز باز هم دو جور غذا و سفره افطار هم که کلا با شام و ناهار زمین تا آسمون فرق داره.  البته که آخر شب رسما رو به موت بودم. ان شاءالله قبول باشه 

+از سحر تا حالا ۸ جزء قرآن رو که عقب بودم رو خوندم هنوز جزء سی باقی مانده که ان شاءالله روز عید میخونمش. قشنگ سرگیجه گرفته بودم این صفحات آخری رو 

+ اگه دخترم تهران بود حتما یه برنامه سفر برای این چند روز تعطیلی میریختیم اما اونا برای دیدار با فامیل که نتونستند برای تبریک سال نو برن رفتند کرمان . منم کلا تنهایی سفر رفتن رو نمی‌پسندم پس بنابراین خونه میمونیم و میگذرونیم 


عیدتون مبارک دوستان گلم .طاعاتتون قبول حق . تعطیلات خوبی داشته باشید و در کنار خانواده خوش بگذره 


بعدا نوشت: ساعت ۱۲.۳۰ شب و من تنها تو خونه. همسرم که از ساعت ۴ رفته و هنوز نیومده البته گفت افطاری دعوتم یکی دوبار هم زنگ زد و احوالم رو پرسید پیامکی هم عید رو تبریک گفت ولی میدونم که دو روز آینده هم به شدت سرگرم دید و بازدید عید خواهد بود چون دوستان عربش به شدت به عید فطر اهمیت میدن و مراسمات جالبی دارن 

پسرمم تا عید رو اعلام کردند لباس پوشید و رفت بیرون با دوستاش باشه. واقعا بعضی وقتا کفرم در میاد و میگم مثلا اگه الان من میخواستم تا این وقت شب رو بیرون باشم و با دوستام باشم آیا اونا هم‌ این پذیرش رو داشتند ؟؟؟ چقدر احساس تنهایی میکنم. هیچ دلخوشی و سرگرمی ندارم از صبح تا شب تو خونه خودم رو سرگرم کارهای خونه میکنم و روزها تکرار مکررات.

 بعد آقای موزون برنامه می‌سازه و میگه اگه نق بزنی ناشکری کردی و اون دنیا با گرز گران خدمتت میرسن 

هییییی !!! خدایا شکرت 



حلال کنید

به قرار اطلاع شب و بیست و یکم دو تا داعشی رو هنگام ورود به حرم حضرت معصومه دستگیر کردند . من و پسرم هم تو حرم بودیم. حرم جای سوزن انداختن نبود 

الان هم در حال ورود به حرم هستم. امشب تنها هستم 

از همگی التماس دعا دارم. همتون رو در نظر خواهم داشت و حاجاتتون رو خواهم خواست. بهترین ها در تقدیرتان باد

اگه احیانا اتفاقی افتاد لطفا حلال کنید 

رومیزی پرماجرا

من بازارهای سنتی رو خیلی دوست دارم ازاین  پاساژهای امروزی  چند طبقه با دکوراسیون شیک پر از آشغال اصلا خوشم نمیاد واقعا به نظرم رفتن تو این جور جاها وقت تلف کردنه هم به شدت گرونن هم یه مشت اجناس  بُن جل  به درد نخور رو به چند برابر قیمت میکنن تو پاچه ملت 

مدتی بود دنبال رومیزی بودم ولی تو پاساژا مدلای قشنگی نمیدیدم برای میز تهران رومیزی توری خریدم گرون اما نه چندان جذاب!!! چند وقت پیش رفتم بازارسنتی برای خرید رو میزی گِرد. تا به مغازه دار میگفتم رومیزی میخوام از این رومیزی های ترمه و توری و ... رو بهم‌نشون میدادن ولی من دنبال یه چیز خاص بودم

کل بازار رو زیرورو کردم تا بالاخره وقتی برای یه مغازه دار گفتم یه چیز بافتنی ظریف و قشنگ میخوام مثل قلاب بافی .گفت خانم  دارم حریر ابریشمی ! ولی خیلی گرونه . گفتم حالا بیار ببینم 

تا آورد و بازش کرد چشمام قلب قلبی شد دیدم همونیه که میخوام خیلی قشنگ و زیبا بود والبته گرون ... دو دل شدم به همسرم گفتم خیلی گرونه ولی واقعا قشنگه 

از اونجایی که وقتی دست رو یه چیزی برای خرید میذارم همسرم نه نمیگه با مغازه دار شروع کرد به چونه زدن  من دستش رو کشیدم گفتم ولش کن خیلی گرونه ولی ایشون گفت پسندش کردی دیگه کارت نباشه خلاصه با چونه فراوون اگه اشتباه نکنم  حدود ۲۵۰ تا ۳۰۰ هزارتومن تخفیف گرفت

اومدم انداختم رو میز گرد شش نفره. اینقدر زیبا و قشنگ بود که خودم هر وقت از کنارش رد میشم میگم دست بافندش درد نکنه 

جالب اینه که تو کل راسته بازار فقط همین مغازه از اینا داشت از هر کدوم سوال کردم گفتند نداریم 

دوسه ماه پیش دوباره رفتم سراغش و چندتا رومیزی برای عسلی های جلوی مبل خریدم اونا هم همین قدر قشنگ و جذابن 

حالا هر کی میاد خونه مون میگه وای اینا چقدر قشنگن 

مادرشوهر دخترم اومد گفت تا حالا این مدلی با این متراژ ندیده بودم و خیلی تو دل بروه اگه احیانا رفتید بازار برای منم یه شش نفره مستطیلی بخرید 

مدتی بعد داداشم اینا از کرمان اومدن زنداداشم عاشقشون شد و گفت بیا بریم منم بخرم. روز جمعه بود و بازار تعطیل بود و اونا هم صبح اول وقت شنبه میخواستند برن شمال

یه ماه مونده به عیدهم خواهر شوهرم اومد رومیزی عسلی ها رو دید و یک هفته مونده به عید زنگ‌زد بهم گفت اگه میشه مثل مال خودت رو برای منم بخر 

خلاصه که من همه اینا رو در نظر داشتم میخواستم برای مادر شوهر دخترم کادو ببرم رفتم از همین رومیزی  خریدم 

داداشمم تو این مدت خیلی بهش زحمت داده بودم و کارهای بیمه بازنشستگیم رو تو کرمان پیگیری کرده بود برای تشکر یه رومیزی هم برای زنداداش خریدم و رومیزی های عسلی رو هم برای خواهر شوهر خریدم 

ایام عید که رفتیم کرمان دست پر بودم اول رومیزی های خواهرشوهررو دادم.  مبلاشون رو تازه عوض کرده بودند و عسلی ها رومیزی میخواستند خودم کلی ذوق داشتم اونا دیگه جای خود داره . هرچی اصرار کرد پولش رو بده گفتم باشه هدیه از طرف من

مادر شوهر دخترم یه هفته قبل از ماه رمضان رفته بودند کرمان و از همون موقع مرتب زنگ میزدند شما کی میایین هر وقت اومدین مستقیم بیایید پیش ما 

تا بالاخره  یکشنبه اول سال وعده دادیم و رفتیم و رومیزی و یه قوطی سوهان رو دادم اما فرصت نشد رومیزی رو چک کنم ببینم اندازه هست یا نه 

روز بعدش خونه داداش دعوت بودیم. اونجا از فرصت استفاده کردم و به زنداداش گفتم بیار چک کنیم ببینیم واقعا اندازه هست یانه؟ دیدم ای دل غافل کوچیکه و فقط میوفته وسط میز و اصلا آویزون نمیشه قشنگی رومیزی هم به آویزون شدنشه. خیلی دمق شدم گفتم ایراد نداره برمیگردونم و میرم رومیزی هشت نفره رو میخرم 

حالا مونده بودم چطور به مادرشوهر دخترم بگم قطعا اونم انداخته رو میز و متوجه شده کوچیکه 

یه شب خونه دایی دامادم دعوت بودیم و اونا هم بودند از فرصت استفاده کرده و گفتم متاسفانه فروشنده ابعاد میز شش نفره دستش نبوده و رومیزی شش نفره نبوده!! بدید عوضش  کنم ایشون هم کلی تشکر کرد و گفت باشه میارم ولی خواهش میکنم دیگه پس بدید و نخرید چون میز اینجا روش سنگه نمیشه رومیزی انداخت . میز تهران هم شیشه انداختم بنابراین  زحمت نکشید

حس کردم انگار دلخور شده .( آخه اگه نمیخواستی چرا گفتید برای منم بخرید ؟) گفتم زحمتی نیست من میخوام برای زنداداشم رو عوض کنم مال شما رو هم عوض میکنم . کفت آخه همراهم نیست . میزبان که زنداداش خودش به حساب میومد هم شاهد گفتگوی ما بود. دیدم تو آشپزخونه میزبان میز چهار نفره هست گفتم احتمالا رومیزی اندازه میز ایشون باشه. از طرف من بدید به ایشون من دوباره میرم برای شما میخرم . از اون انکار از ما اصرار حالا واقعا نمیدونم چه برداشتی کرده که میگفت نمیخوام

خلاصه که امروز دوباره با همسر رفتیم بازار و رومیزی زن داداش رو عوض کردم و یه رومیزی جدید برای مادرشوهر دخترم خریدم تازه به گفته مغازه دار با قیمتهای قبلی و این که مشتری پروپاقرصش بودیم حدود ۷ میلیون تومان پیاده شدم 

فکر کنم ماجراهای این رومیزی ها حالا حالاها ادامه داشته باشه و هر گدوم از بستگان بیان و ببین یا ازم میخوان همراهی شون کنم برن بخرن یا من باید قبول کنم و بخرم 


آهان داشتیم تو بازار میرفتیم دو سه تا مغازه دیدم که چینی و آرکوپال فله ای داره یادم اومد دخترم میگفت میخوام یه دست آرکوپال بخرم چون چینی ها خیلی سنگینن و استفاده ازشون سخته. موقع خرید جهیزیه هرچی بهش گفتم آرکوپال هم بردار گفت من دوست ندارم.‌ دو دست چینی ۱۸ نفره خرید الان پشیمونه

میدونستم بسیار سخت  پسنده و ممکنه من یه گل رو براش بردارم بعد بگه نه مامان اینا زشتن من نمیخوام. از مغازه دار اجازه گرفتم عکس بگیرم گفت اگه واقعا قصد خرید دارید اشکال نداره. گفتم برای دخترم میخوام خیلی سخت پسنده خودشم اینجا نیست باید حتما خودش چک کنه والا رو دستم میمونه  بهش زنگ زدم گفتم تو تلگرام آنلاین باش عکس میگیرم هر کدوم رو پسندیدی بگو برات بخرم. همون اولین رنگ و نقش و نگاری رو که خودم دست گذاشتم روش رو پسندید. داشتم به مغازه دار میگفتم دو ساله عروسی کرده هنوز هرچی رو میخواد رو براش میگیرم. یه خانمه داشت کاسه آبگوشت خوری میخرید، خندید و گفت دوساله رفته هنوز داری بهش سرویس میدی!!!؟؟؟  اون دیگه کیه ! شما دیگه کی هستین !!!؟؟؟ والا پرروشون میکنین برو کنار ببینمممم... مرده بودم از خنده .

 باباش گفت بابا یه دونه دختر که بیشتر ندارم به اون ندم به کی بدم؟ خانمه گفت باشه یه دونه، دیگه شوهرش دادی رفته

مغازه دار هم گفت آره دیگه یه دونه اس  عزیزدردونه اس . خلاصه که یک و نیم هم اینجا خرج کردم .‌‌حالا میترسم برم سرویس رو خونه باز کنه بگه اه مامان این که مثل عکس نیست!!


 


قهر شش ماهه :)

تقریبا حدود شش ماهه که از اینجا قهر کردم و دیگه دلم نخواست بنویسم

دلم برای اینجا و دوستانم تنگ شده بود شاید از این به بعد بیشتر حوصله کنم بنویسم

تو این مدت فقط سه تا از دوستان وبلاگی احوالم رو می پرسیدند (گیل پیشی نازنین، سمیرا جان دوستی که وبلاگ نداره که با کامنتاش یا ایمیلاش منو خوشحال می کرد و خانم دکتر قره بالا عزیزاز صیمیم قلب دوستون دارم و هر وقت یادتون افتادم براتون دعا کردم

تو این مدت به خیلیا سرزدم و کامنت گذاشتم ولی فقط همین عزیزانی که در بالا نام بردم جویای احوالم بودند هزاران بار تشکر می کنم ازشون 


از این به بعد اگه وقت و حوصله یاریم کرد می نویسم. البته اگه دوباره زندگیم به تلاطم نیوفته 

 تمام نوشته های قبلی رو موقتا از دسترس خارج کردم اما  اگه مطلبی مرتبط با نوشته های قبلی بود لینک می کنم و دوباره در دسترس قرار میدم 


راستی سال نو مبارک. نمازه و روزه هاتون قبول. 


بعدا نوشت: نه مثل اینکه واقعا حوصله نوشتن ندارم از دیروز که پست گذاشتم تا همین الان (روز دوشنبه ساعت ۷) فقط یکی دوبار یادم اومده قهرم تموم شده