مشهد یهویی!

سلام 

از داخل هواپیما این پست رو میذارم 

بنا به پیشنهاد دخترم یهو تصمیم گرفتیم تاسوعا و عاشورا رو در مشهدالرضا باشیم 

بماند که به خاطر این تصمیم سه بار بلیط گرفتم و کنسل کردم و به اندازه یه بلیط رفت و برگشت جریمه دادم


دعاگوی همه عزیزان خواهم بود 


از همگی التماس دعا دارم 


روز اول : ساعت ۲ بعد از ظهر رسیدیم مشهد.  ساعت ۳ اتاقمون رو  تو هتل هاترا تحویل گرفتیم 

هتل توبازار سرشور واقع شده و فاصله چندانی با حرم و باب الجواد نداره میشه پیاده رفت و آمد کرد 

چه خوبه که هوای مشهد خنکه ! از تهران چند درجه خنک تره. امشب که هوا عالی بود بعد از یه زیارت دلچسب و اقامه نماز جماعت.  کلی پیاده روی کردیم و تو صحن های حرم چرخیدیم و دسته های عزاداری رو تماشا کردیم

راستی رفتیم چایخونه حضرت و یه چای عالی هم خوردیم جای همه دوستان خالی. این همه اومده بودم مشهد ولی هیچ وقت چایخونه رو نرفته بودم. چایی خیلی چسبید. خیلی محیطش باصفا و جالب بود 

تو مسیر از یه مغازه یه صندل خریدم و از شر کفش های زیبا اما مزخرف خلاص شدم بس که راه رفتیم دوتا از انگشتام تاول زده


از خیر غذای نذری که دو کیلومتر صفش بود گذشتیم و با خرید نان بربری تازه و پنیر لیقوان و گوجه گیلاسی و خیار اومدیم هتل یه شام شاهانه خوردیم 

الان ساعت ۲۳:۵۱  خسته و کوفته با دوتا تاول گنده روی انگشتای پام  میخوام بخوابم امید که خوابم ببره که بتونم فردا رو با انرژی بیشتری سپری کنم...


روز دوم : قبل  از ظهر تو خیابان امام رضا(ع) دسته های زنجیر زنی رو تماشا کردیم حدود دو ساعت اونجا بودیم صف هیئت های زنجیره زنی تمام نشد 

برای نماز مغرب و عشا یکساعت قبلش رفتیم تو صحن پیامبر اعظم نشستیم.‌بعد نماز اعلام کردند خطبه خوانی تو صحن اجرا میشه و چقدر قشنگ بود خطبه خوانی توفیقی بود برامون. فکر میکنم از شبکه یک و سه سیما زنده  پخش میشد 

ساعت ۹.۵ از حرم اومدیم بیرون رفتیم نونوایی دیروز که یه نون بربری بخریم که دیدیم یا خدا یه صف طویل تو خیابون بستند رفتیم جلو بپرسیم چه خبره گفتند نون صلواتی. غذای نذری هم صفی به مراتب شلوغ تر از  دیشب به صورت مارپیچی تشکیل شده بود. خیلی دیر وقت بود و نونوایی ها دیگه پخت نداشتند وایسادم تو صف که یه دونه نون بگیریم حدود یک ساعت وایسادم فقط دومتر رفتم جلو!! بی خیال شدیم و برگشتیم سمت هتل تو مسیر هرچی نونوایی بود رو سر زدیم بسته بود. رستوران هتل هم که تا ۱۰ باز بود به ناچار رفتیم کترینگ روبروی هتل و یه قورمه سبزی خوردیم و برگشتیم . انگار قسمت نیست غذای نذری بخوریم 

آهان صبح که داشتیم تو آسانسور میرفتیم رستوران تا صبحانه بخوریم دیدیم تو کوچه یه زن و مرد دارند آش رشته پخش می کنند. دقیقا اون موقع که ما نمی خواستیم دسترسی به آش خیلی راحت بود 

شب عاشوراست دوستان اگه اشکی از گوشه چشمتون چکید من رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نذارید


روز سوم روز عاشورا: مشهد یکپارچه عزاست در تمام خیابان های منتهی به حرم تردد ماشین ممنوعه و فقط سیل جمعیت و دسته های عزاداری خیابون‌ها رو سیاه پوش کرده  

نماز ظهر و عصر رو در دارالمرحمه خوندیم 

نماز مغرب و عشا رو در صحن پیامبر اعظم 

زیارت رفتن تقریبا ممکن نیست مگر به وقت اذان صبح که اونم واسه ما مقدور نیست 

غذای نذری رو که روز اول گفتم صف کیلومتری داشته غذای خود حرم بود که دوشب بی خیالش شدیم اما دیشب دخترم گفت من اگه از غذای تبرکی حرم نخورم تو دلم میمونه بنابراین بلافاصله بعد از نماز رفت تو صف و بعد از یکساعت با یه قورمه سبزی برگشت . جای دوستان خالی چقدر هم خوشمزه بود 

منم تو این فاصله رفتم تو صف نونوایی و یه دونه نون خریدم که اگه احیانا غذا تموم شدو بهش نرسید  لااقل نون رو داشته باشیم که خوشبختانه هر دو دست پر برگشتیم 

تو مسیر هتل چندتا کتف کبابی هم خریدیم و اومدیم هتل 

راستی عصر یه نیم ساعت خوابیدم  همون نیم ساعت، شد بلای جونم که بهانه ای باشه خواب شبانه از سرم بپره! تا هوا روشن شد بیدار بودم (بی خوابی واقعا برای من یه معضل شده)  بعد هوا که کاملا روشن شد با یه چشم بند خوابیدم که نور روز اذیتم نکنه همین مقدار هم که خوابیدم همش خواب های آشفته دیدم  ساعت ۹ هم بیدار شدم الان هم بی حال و بی رمق دارم می نویسم. 

 چقدر اذان صبح مشهد زوده فکر کن ساعت ۱۲.۵ بخوابی ساعت ۲.۴۵ اذانه ساعت ۴.۲۷ هم طلوع آفتاب 

امروز قراره یه سر به بازار رضا بزنیم.

 پاشم برم که امروز نهایت استفاده رو ببریم که فردا روز وداعه

مشگین شهر و طبیعت بکرش

صبح دوشنبه 11 تیرماه ساعت ۴ صبح راه افتادیم به سمت مشگین شهر و از بزرگراه غدیر طی مسیر کردیم صبحانه رو تو کمربندی قزوین، یه جای باصفا و خنک خوردیم و چقدر هم چسبید 

تو مسیر هم هر جا خسته شدیم وایسادیم و خوراکی های جورواجور خوردیم و ناهار رو ۶۵ کیلومتری مشگین شهر تو یه باغچه گردشگری بسیار باصفا به اسم آئلون خوردیم و راننده ها کمی استراحت کردند 

ساعت ۶ بعدازظهر رسیدیم مشگین شهر و با مسئول مهمان سرا تماس گرفتیم که کلید رو بگیریم اصلا نمیدونستیم قراره بریم خارج شهر. وقتی گفت باید ۱۸ کیلومتر از شهر خارج بشیم اگه آب و نون لازم دارید همین جا تهیه کنید همه وا رفتیم. چون اولا خیلی خسته راه بودیم دوما نمیدونستیم  خارج از شهر کجا قراره بهمون اسکان بدن !!!تا بقیه برن خرید کنند مسئول مهمان سرا اومد و برای من توضیحاتی داد که اسکان شما تو دامنه کوه سبلان در نظر گرفته شده زیر مجموعه چمشه آب گرم هست بالای چشمه ها هم سوئیت ها قراردارند یه جای بسیار دنج و زیبا... از توضیحات همکار بسیار مشعوف شدم و بعد از تعارفات معمول راهی محل اسکان شدیم 

یه راه کوهستانی بسیار پرپیچ و خم رو طی کردیم از مسیر کاملا مشخص بود داریم به یه جای بکر و باصفا و خوش آب و هوا قدم می گذاریم. وقتی رسیدیم تازه فهمیدم قضاوت بیجا کردم و بیخود ناراحت شدم که چرا تو خود اردبیل یا خود مشگین شهر بهمون اسکان ندادن. واقعا از توصیف اون همه زیبایی زبانم عاجزه. چون غروب رسیدیم اونجا هوا بسیار سرد و دلچسب بود وقتی وارد مهمانسرا شدیم و همکار گفت که زیر پاتون چشمه آب گرم آیقار قینرجه هست و هر وقت خواستید می تونید استفاده کنید چشمای همه برق زد از خوشحالی 

مهمانسرا واقعا تمیز و عالی بود دوتا سوئیت بهمون دادند سوئیت بزرگه رو دادیم به خانواده آقای میم که پنج نفر بودند(آقای میم و همسرش و دخترش که هنوز ازدواج نکرده به اضافه دخترش که ازدواج کرده و یه دختر همسن گل پسر داره) و کوچیکه رو خودمون برداشتیم که سه نفر بودیم (من و همسر و گل پسر) ولی تصمیم بر این شدکه همه دور هم باشیم فقط واسه خواب هرکسی بره سی خودش 

پنجره های مهمانسرا رو به یه کوه بسیار بلند و سرسبز باز میشد و ویوی ابدی که میگن رو اونجا کاملا می دیدی. هوا بسیار خنک بود طوری که بدون کفش نمی تونستی روی سرامیک ها راه بری شب اول که دمای 10 درجه رو تجربه کردیم. اینقدر سرد بود که برای هر تخت دوتا پتو گذاشته بودند وای خدای من مگه میشه این همه اختلاف دما تو فاصله 700 کیلومتری رو تجربه کرد. شب اول رو با یه غذای ساده دورهم گذروندیم و برای اولین بار تو تابستون با کلی لباس و دوتا پتو خوابیدیم 

روز سه شنبه از خواب که پاشدیم دیدم مه شدید کاملا منطقه رو پوشونده به طوری که فقط تا دومتری خودت رو میدیدی  بنا به سفارش همکار که جاهای دیدنی شهر رو بهمون معرفی کرده بود از محل اسکان خارج شدیم و با سلام و صلوات تو مه غلیظ و هوای بسیار سرد رفتیم به سمت مشگین شهر و از پل معلق فلزی و بعدشم پل معلق چوبی دیدن کردیم . چقدر قشنگ و زیبا بود چه هوایی!!! بارون ریزی می بارید و همین به زیبای طبیعت اونجا اضافه می کرد.  چقدر روی پل بچه ها شادی کردند و همدیگه رو ترسوندن. اون ور پل قدیمی که به نظرم از پل جدیده زیباتر بود بلال و فتیر خوردیم و بعد هم تو مسیر برگشت از بازارچه های سنتی دیدن کردیم و کلی سوغاتی خریدیم.  انتهای مسیر که می خواستیم از مجموعه خارج بشیم یه محوطه بود که یه شتر و یه اسب برای تفریح وجود داشت نرگس نوه دختری دوستمون اصرار کرد که اجازه بدید من سوار اسب بشم. علیرغم اینکه همسر من هشدار داد که این اسب و زینش به نظر ایمن نمیاد چون قبل از اینکه ما به اونجا برسیم شاهد افتادن یه آقایی از روی زین اسب بوده و دیده که چطور زین یه وری شده و بعد هم اسب سوارش رو روی زمین پرتاب کرده! مامانش اوکی دادکه سوار شه.تو این فاصله من و فاطمه خانم (همسر آقای میم) رفتیم سمت سرویس های بهداشتی که وضو بگیریم و نماز بخونیم. داشتم وضو میگرفتم یهو دیدم صدای جیغ و فریاد میاد خودم رو رسوندم جلوی در سرویس بهداشتی دیدم اسبه داره به سرعت میره و نرگس هم روی اسب یه ور شده و داره تلاش می کنه که تعادل خودش رو حفظ کنه اما در نهایت موفق نشد و از روی اسب به پهلو اومد روی زمین! همونجا فریاد زدم یا قمر بنی هاشم خودت رحم کن پای چپ اسب اگه بخوره تو سر یا صورت نرگس دیگه معلوم نیست چه فاجعه ای خواهد افتاد که خوشبختانه این اتفاق نیوفتاد و به غلت زدن روی زمین از اسب دور شد اما صحنه بسیار وحشتناکی بود. همه با وحشت دویدند سمت نرگس و از روی زمین بلندش کردند و شروع کردند به وارسی دست و پا و سر وصورتش ! منم از دور شاهد ماجرا بودم ولی زیاد به روی خودم نیاوردم چون فاطمه خانم هنوز تو دستشویی بود وقتی فریاد منو شنید گفت چی شده ماری عقربی چیزی دیدی؟ من که به حساسیت ایشون روی بچه ها و نوه هاش کاملا آگاه بودم گفتم هیچی نشده نگران نباشید برای همین وقتی وضو گرفتنم تمام شد سریع رفتم نماز خونه که قرار نباشه براش توضیح بدم چه اتفاقی افتاده با خودم گفتم بهتره از زبون من نشنوه از زبون بچه های خودش بشنوه که یه وقت متهم به بزرگ کردن مسئله نشم

خداروشکر یه خطر وحشتناک از بیخ گوشمون رد شد ! نرگس پاشد اما رنگ به چهره نداشت فقط کمی کمرش درد گرفته بود و رنگش هم از شدت ترس حسابی پریده بود. رفتیم به صاحب اسب شکایت کردیم و گفتیم وقتی به فاصله نیم ساعت یه خطر دوبار تکرار میشه نشونه اینه که شما اصلا اهمیتی به موضوع نمیدی که با شانتاژ و حرافی خودش رو توجیه کرد مبلغی هم دریافت نکرد با این حال ما بی خیال موضوع نشدیم و وقتی می خواستیم از مجموعه خارج بشیم به مدیریت تذکر دادیم که این مسئله رو پیگیری کنه تا اتفاقی برای کسی نیوفتاده صاحب اسب و پیمانکار رو بخواد و موضوع رو بی اهمیت جلوه نده . حالا همین موضوع بعد سوژه خنده ما شد و هی به نرگس می گفتیم تو ضرب المثل "از اسب افتادم از اصل که نیوفتادم" رو به خوبی معنا کردی 

ظهر برای ناهار به توصیه همکار رفتیم جاده اهر- تبریز که کبابش معروفه اونجا کنار هر کبابی یه قصابی وجود داره که چندتا دام زنده کنارش تو قفس داره همونجا و همون روز ذبح میکنه گوشتش رو جلوی مشتری چرخ می کنه و کباب میکنه با نون داغ تحویلت میده جای همه دوستان خالی کوبیده و چنجه عالی داشت توصیه می کنم حتما اگه گذرتون به اونجا افتاد از خوردن کباب لذت ببرید.

من با خودم خیلی چیزا رو برداشته بودم چون همسرم زیاد نمی تونه غذاهای بیرون رو بخوره بنابراین دیگ زودپز به اضافه بعضی مواد غذایی مثل برنج، لپه، لوبیا قرمز و... رو با خودم برداشته بودم. برای همین صبح زود که از خواب پا می شدم برای شام و ناهار حتما یه فکری می کردیم شب اول خورشت قیمه رو در نظر گرفتم لپه رو خیس کردیم و رفتیم برای گردش شب هم  وقتی رسیدیم سریع  بار گذاشتم

روز چهارشنبه رفتیم پارک جنگلی درست زیر پل معلق یه جای دنج و زیبا پیدا کردیم و اطراق کردیم  و قرارمون این بود که برای ناهار جوجه کباب درست کنیم و برای ناهار روز بعد هم خورشت قورمه سبزی رو در نظر گرفتم.  یه چیز جالب اینکه هیچ چیز آماده ای مثل جوجه کباب  با طعم های متفاوت، سبزی خورشتی آماده، سبزی خوردن آماده، غذاهای آماده و کلا هر چیزی رو که آماده ی طبخ باشه رو ما تو سطح شهر ندیدیم در صورتی که تو تهران و قم شما هر سوپری و مغازه ای بری خیلی راحت میتونی این مواد رو تهیه کنی. کل سوپری های شهر رو برای خرید جوجه کباب آماده و سبزی قورمه آماده زیرو رو کردیم اما دریغ از یک بسته... بنابراین رفتیم مرغ فروشی و مرغ رو خریدیم و ازش خواستیم برامون آماده اش کنه . کل روز رو توی پارک جنگلی کنار رودخانه سپری کردیم و ساعت ها بازی کردیم و کلی هم خندیدیم و از هوای ابری و خنک پارک لذت بردیم .بعد از خوردن ناهار کل شهر و سوپر مارکتی ها رو زیرو رو کردیم نتونستیم سبزی قورمه آماده تهیه کنیم بنابراین به ناچار از سبزی فروشی سبزی تازه خریداری کردیم که خودمون پاک کنیم. اومدیم تو سوئیت و همه دست به دست هم دادیم و سبزی رو پاک کردیم و شستیم و خورد کردیم. گوشت رو هم از همون قصابی کنار کبابی خریداری کرده بودیم. تو فاصله خوردکردن سبزی خورشتی من دست به کار شدم و از همون سبزی استفاده کردم و برای شام یه کوکو سبزی و سیب زمینی مخلوط درست کردم که بی نهایت خوشمزه شد. بعد هم قورمه سبزی رو تو زود پز بار گذاشتم که برای ناهار فردا آماده باشه 

روز پنجشنبه رفتیم زیپ لاین اول شهر مشگین شهر بنا به گفته مدیریت اونجا بزرگترین زیپ لاین خاورمیانه بود که فاصله 780 متری بین دوتا کوه رو شامل میشد. طی مسیر هم فقط 65 ثانیه طول می کشید ولی هیجان بسیار بالایی داشت همه با اشتیاق از این مسئله استقبال کردیم اما همسر و آقای میم حاضر نشدند این مسیر رو طی کنند آقای میم که گفت من قلبم رو عمل کردم بنابراین مجاز نیستم امتحان کنم همسر هم میگفت اگه آقای میم بیادمنم میام (ترسوها )

خیلی زیپ لاین بهم چسبید اولین بار بود تجربه می کردم.از این ور با زیپ لاین میری اون طرف کوه و برگشتنی سوار ماشین میشی و دوباره برمی گردی تو سایت با 40 هزارتومن هم میتونستی 5 تا عکس با ژست های مختلف داشته باشی 

این پروسه تا ظهر ادامه داشت. بعداز تجربه این هیجان یه خربزه شیرین و خنک رو قاچ کردیم وخوردیم بعد هم سوار ماشینامون شدیم و رفتیم که بریم به سمت روستای آق بلاغ که آبشارش رو ببینیم از اهالی ابتدای شهر مسیر رو سوال کردیم که گفتندبه خاطر بارندگی جاده خرابه و رفتنتون بی فایده است ضمن اینکه برای رفتن به سمت آبشار حدود 25 دقیقه باید پیاده روی کنید بنابراین تصمیم گرفتیم  روستاهای توریستی بالاتر از محل اسکان خودمون مثل روستای موئیل و جهنم دره رو ببینیم  که وقتی اونجا رو دیدیم پشیمون شدیم و دوباره برگشتیم سمت محل اسکان خودمون اونجا به نظر طبیعت بکر و تمیزتری بود. بالاتر از محل اسکان ما یه سری آلاچیق خیلی ترو تمیز تو دامنه کوه وجود داشت رفتیم همونجا اطراق کردیم راستی علت نام گذاری جهنم دره رو سرچ کردم دیدم طبیعت بسیار زیبایی داره اما به علت شیب تند جاده تلفات زیادی داشته و داره برای همین به این اسم نامگذاری شده 

اون روز هم روز بسیار خوبی شد در کنارهم کلی بازی های جورواجور رو امتحان کردیم و در نهایت یه قورمه سبزی دبش و لذیذ خوردیم. عصر موقع غروب برگشتنی قرار شد آقایون وسایل رو با ماشین ببرن تو سوئیت و ماهم این مسیری رو که رفتیم بالا پیاده برگردیم. خیلی پیاده روی عالی بود خیلی... نزدیک محل اقامتمون یه چشمه آب گرم از دل کوه می جوشید که روی اون رو با فنس پوشیده بودند اما بخار آب از دور پیدا بود مسیر خروج آب به رنگ زرد دراومده بود که حاصل رسوب گوگرد در اطراف اون بود که زیبای اون رو دو چندان میکرد آب جوشان بعد از طی مسافتی حدود 200 متر میرفت و به رودخانه می پیوست . اینقدر دمای آب چشمه زیاد بود که به هیچ عنوان نمی تونستی تحملش کنی . اینجا طبیعت واقعا زیبا بوداز دور دستها رودخانه با پیچ و خم زیاد با خروش فراوان در جریان بود تو دامنه کوه سرسبز با رنگ بندی های جذاب گله های گوسفندو گاو رو درحال چرا میدیدی و در محل ایستادن ما یک چشمه آب گرم با دمای حدود 87 درجه به رودخانه خروشان حاصل از ذوب برف کوه سبلان(یا ساوالان به گویش ترکی) یکی میشد

شام شب رو هم با یه املت خوشمزه سرهم بندی کردیم و قرار شد صبح زود ساعت 4.5 راه بیوفتیم به سمت مبدا اما اینبار از گردنه های حیران و جاده رشت قزوین برگردیم . جاتون خالی صبحانه رو تو یه مجموعه زیبا در گردنه های حیران خوردیم و راه افتادیم به سمت جاده رشت . خدایی گردنه های حیران و جنگل های انبوهش یکی از زیباترین جاهای دیدنی ایرانه ... در شهرستان لیسار وایسادیم که بچه ها برن دستشویی از قضا جایی که وایسادیم یه مسجد بود که محل رای گیری هم بود و بسیار هم خلوت بود حدود ساعت 9 صبح بود که اونجا بودیم بنابراین از فرصت استفاده کردیم همونجا هم رای دادیم (یعنی وطن پرستی و انجام وظیفه ما رو باید در کتاب گینس ثبت کنند) مسیر رو بکوب اومدیم که بتونیم ناهار رو تو قزوین بخوریم با برآورد هامون و ترافیک مسیر فهمیدیم که حدود ساعت 3 یا 3.5 میرسیم قزوین بنابراین رفتیم تو سایت رستوران و شماره رو برداشتیم و زنگ زدیم ببنیم اون ساعت غذا داره یا نه که رستوران اوکی داد بنابراین یه نیم ساعت هم تو رودبار وقت گذاشتیم برای خرید زیتون و سایر محصولات اونجا و ساعت 3.15 دقیقا تو یکی از رستوران های قزوین سفارش قیمه نثار دادیم ... واقعا حیفه که از قزوین رد بشی و قیمه نثار نخوری... بعد از ناهار هم تویکی از مجمتع های بین راهی وایسادیم هم استراحت کنیم و هم یه چایی بخوریم و راننده ها کمی استراحت کنند و در نهایت ساعت 7.5 بعدازظهر رسیدیم قم خسته، کوفته و له (15 ساعت توراه بودیم) هنوز که هنوزه پاهام ورم داره و خسته ام 

سفر 5 روزه ما به مشگین شهر به خوبی و خوشی تموم شد و به خاطره ها پیوست... جالب تر اینکه دقیقا روزی که داشتیم مشگین شهر رو ترک می کردیم طبق گفته هواشناسی روزهای گرم شروع میشد و ما دقیقا این مسئله رو به وضوح حس کردیم و کلی خورسند بودیم که تو خنکای هوا اونجا بودیم و از جهنمی که الان توش هستیم به دور بودیم 

پی نوشت 1: یه تجربه ای که تو این سفر بهش رسیدم این بود که حتما برنامه ریزی داشته باشیم و این مسافت طولانی رو یک سره نریم و برگردیم حتما یه شب رو جایی اطراق کنیم . مثلا در راه رفت میشد زنجان رو یه شب بمونیم و در راه برگشت هم آستارا بمونیم اینجوری هم از مسیر لذت می بردیم هم اینکه این همه خستگی و کوفتگی حاصل نمی شد

پی نوشت 2: دقت کردید من تو پست قبلی از دوستان خواستم دیدنی های مشگین شهر رو اگه کسی تجربه کرده برام بنویسه ولی انگار انرژی منفی اون پست اون مطلب رو پوشش داده و کسی نظری نداده (از همه دوستان بابت القای این انرژی منفی پوزش می خوام)

پی نوشت 3: این سفر 5 روزه یه سری تجربه و حواشی داشت که تو یه پست رمزی خواهم نوشت

درمان همسر و سفر زورکی

سلام دوستان 

آخرین بررسی های پزشکی از کبد همسر نشون میده که همچنان ضایعات وجود داره و باید یه روند درمانی طولانی رو داشته باشه 

یعنی باید مجدد شیمی درمانی انجام بشه در کنارش داروهای خوراکی رو هم ادامه بده یعنی یه پروسه فرسایشی هفت هشت ماهه :(

باید قبلش یه سفر بریم تا روحیه بگیریم و از این خمودگی در بیاییم که بتونیم این پروسه وحشتناک رو پشت سر بذاریم

گل پسر امتحاناتش تموم شده و اصرار داره قبل از محرم یه مسافرت بریم اما هر جا رو پیشنهاد میدیم میگه تنهایی نه ! حتما باید یه گروه دیگه همراهمون باشند. حتی بهش پیشنهاد دادیم با دوستانت یه سفر برو یا خودت تنهایی برو کرمان و چند روزی اونجا باش هیچ کدوم رو قبول نکرده 

خواهرش که نمیتونه همراهی کنه چون داره امتحاناتش رو میده بنابراین مرخصی هاشو نگه داشته واسه امتحان 

به خواهر خودم زنگ زدیم گفتیم شاید  اونا هماهنگ بشن که اونا هم هفته آینده عروسی برادرشوهرش هست اصلا نمیتونن بیان 

بالاخره زنگ زدیم به یکی از دوستان خانوادگی که چند وقت پیش باهم رفته بودیم بوستان و پستش رو هم نوشتم. 

قراره از فردا راه بیوفتیم‌ به سمت مشکین شهر و چند روزی رو اونجا باشیم .مسیر رو چک کردم حدود ۹ ساعت راهه ولی زیاد با مسیر آشنایی نداریم خیلی سال پیش یه بار رفتیم اردبیل و آستارا 

دوستانی که اهل اردبیل هستند یا سفر داشتند جاهای دیدنی مسیر و رستوران های خوب رو معرفی کنند تا برنامه ریزی داشته باشیم 

اصلا حال و حوصله بیرون رفتن ندارم اما فقط به خاطر پسرم دارم به زور تلاش میکنم بلکه بشه مسافرت رو دلچسب کرد امیدوارم بهش خوش بگذره

برام دعا کنید این روزها به طرز وحشتناکی بی حوصله ام و در صورت تنهایی حتما گریه مفصلی میکنم و مدام از خدا میخوام دیگه این زندگی تموم بشه واقعا توانم رو از دست دادم دیگه تحمل ماجراهای جدید رو ندارم