خدایا توبه :(

حدود ۷ ماهه که بعد از سه سال وقفه دوباره شروع به نوشتن کردم. تقریبا اکثر مطالبم تو فاز منفی بودم و نوشتن از  دردها و رنج ها و غصه ها‌...

ولی خدا نکنه یه مطلب مینوشتم یه کمی از خوشی‌ها و شادی ها رو توش بروز دادم خدا چنان میزد تو دهنم که تا یه هفته لال بشم . 


واقعا به تجربه ثابت شد هر وقت اومدم یه خوشی رو جار زدم به ساعت نکشیده هرچی غم و غصه و درد بود رو سرم آوار شد

مثلا همین پست اخیر یه جا گفتم رفتیم جگر خوردیم تنها نکته مثبت پستم همین بود... خدا گفت تو غلط میکنی میای از خوشی هات مینویسی تو برو تو بدبختی هایی که روزانه برات ردیف میکنم دست و پا بزن...

میخوام گوش کنم و دیگه کلا ننویسم دست به درگاه خدا دراز میکنم و میگم خدایا غلط کردم دیگه بسه...


من از همه دوستانم که تو این مدت مطالبم رو خوندن و تو دردها و محنت ها شریکم بودند عذر میخوام ببخشید با مطالب سخیف خودم وقتتون رو گرفتم و بعضا ناراحتتون کردم


اگه حوصله پیدا کردم میام میخونمتون و براتون کامنت میذارم و اگه یه روزی فهمیدم خدا باهام آشتی کرده و دیگه تو دهنی نثارم نمی کنه شاید دوباره نوشتم 


خدانگهدار دوستون دارم 

یه چکاپ لازم دارم

چند شبه خواب درست و حسابی ندارم.

وقتی مهمون داشتم شبا تا صبح بیدار بودم نماز رو که میخوندم تازه میخوابیدم اما از هول و ولای اینکه مهمونا بیدار باشند و بیان بالا و صبحانه آماده نباشه نمیتونستم بیشتر از ۸ بخوابم یعنی اینقدر دلهره، خوابم رو آشوب میکرد که عطاش رو به لقاش می بخشیدم. الان که مهمونا رفتند دیگه این دلهره رو ندارم نمیدونم چرا بازم نمیخوابم دیشب ساعت ۲ نیمه شب تصمیم گرفتم قرص تیروئیدم رو بخورم و نیت روزه کنم. روزا خیلی کوتاه شده و منم به اندازه همه عمرم روزه قضا دارم تصمیم گرفتم تا میتونم امسال حداقل یه درمیون بگیرم البته که حال سحری خوردن هم ندارم (پارسال به خاطر شرایط بد روحی و معده درد شدید فقط یه دونه گرفتم) یه کلونازپام هم خوردم که خوابم ببره. اما همش حالت خواب و بیدار داشتم و اصلا خوب نخوابیدم ساعت ۵.۵ پاشدم نماز صبح رو خوندم به همسر گفتم میخوام امروز روزه بشم بنابراین تا لنگ ظهر میخوابم پس به هیچ عنوان زنگ نزنی. 

تا روشن شدن هوا که خوابم نبرد بعدشم که خوابیدم همش خواب دیدم دوباره همسر مریضه و ما تو بیمارستان هستیم و باید عمل بشه. غم عالم رو دلم بود. این شد که یه ربع به ۹ پاشدم با خودم گفتم زهی خیال باطل یه درصد فکر کن من تا لنگ ظهر بخوابم. اما چشمتون روز بعد نبینه تا پاشدم تا تخت رو مرتب کنم اتاق مثل فرفره شروع کرد دور سرم چرخیدن نشستم چشامو بستم یه خورده که حالت عادی شد دوباره پا شدم خودم رو سرگرم کار کردم گفتم لابد به خاطر دوتا قرصی بوده که ناشتا خوردم.

اما همچنان سرگیجه دارم. به سختی رفتم ملاحفه ها رو جدا کردم و انداختم ماشین. برای ناهار همسر و گل پسر هم استانبولی بار گذاشتم و سبزی خوردن شستم اومدم نماز ظهر رو بخونم ولی خونه دور سرم میچرخه. نشستم وبگردی بلکه آروم بشم.

به نظرم یه چیزی تو بدنم بالا رفته مثل چربی خون. به ذهنم رسید به همکارم زنگ بزنم بهش بگم به دکتر شرکت بگه برام یه چکاب کامل  بنویسه فکر کنم سال گذشته رفتم چکاب یه کمی چربی خونم بالا بود یه مدت قرص خوردم دوباره برای یه کاری آزمایش دادم چربی ام نرمال بود قرصه رو دیگه نخوردم 

به هر حال لازمه یه چکاب بدم... 

کی بشه تموم شه :(

امروز جلسه سوم درمان همسرم  بود 

مثل شیمی درمانی باید ۱۲  جلسه  دارو دریافت کنه هر دوهفته یک بار دارو بخوره و یه هفته ا ستراحت بعد آزمایش بده و دکتر دارو دوره بعدی رو بر اساس اون بده 

امروز صبح ساعت ۷ راه افتادیم به سمت تهران ساعت ۹.۵ رسیدیم خونه ... به خورده ظرفای روز یکشنبه رو که شسته بودم رو تو کابینت‌ها جا دادم و به خورده وسایل داشتم جمع کردم . بعد هم رفتبم تره بار نزدیک خونه و صندوق عقب ماشین رو مملو از میوه های جورواجور کردیم و برگشتیم خونه به همسر گفتم ماهی بخر برای نهار ظهر ماهی سوخاری درست کنم که گفتند به هیچ عنوان نمیذارم امروز پای گاز وایسی مهمون من کباب ساطوری بناب تا نمازت رو بخونی منم اومدم . 

تو پاگرد آپارتمان همسایه رو برویی گفت صبر کنید و رفت و با یه ظرف آش بسیار خوشکل تزئین شده برگشت و گفت دیروز پختم ولی برای شما هم نگه داشتم بسیار خرسند شدم و تشکر کردم

 تا نمازم رو خوندم همسر با یه ظرف بزرگ کباب بناب و مخلفاتش از راه رسید حسابی گرسنه بودم و یه نصف کباب رو خوردم 

ظرف همسایه رو شستمو یه بسته قره قوروت گذاشتم توش و کلی تشکر کردم ازش بعد هم راهی کلینیک  شدیم. ساعت ۲ رسیدیم هنوز کلی مونده بود تا دکتر برسه . دکتر ساعت یه ربع به ۳ از راه رسید و ما هم نفر دوم رفتیم داخل . نتیجه آزمایش رو دید بهشون گفتم آقای دکتر خیلی آیتم ها قرمز شدن و در وضعیت هشدار هستند گفتند مهم نیست اثرات داروها روی نتایج اثر میذاره مهم هموگلوبین خون هست که نرماله بعد هم همسر رو معاینه کرد و حسابی شکمش رو ورز داد بعدشم گفتم خوشبختانه همه چی اوکی هست فقط بعداز جلسه چهارم باید ام‌ ار ای از شکم و لگن و کبد بگیرید بیارید  با قاطعیت هم بهمون اطمینان داد وضعیت خیلی خوبه و روند درمان خوب پیش رفته 

خلاصه ساعت ۳.۵ از مطب بیرون اومدیم و دوباره برگشتیم قم.‌‌‌ اگه مهمون نداشتم دوست داشتم بمونم و دخترم رو ببینم اما دخترم از صبح تا عصر کلاس داشت و امکان دیدنش نبود 

وقتی رسیدیم خونه له بودم به معنای واقعی کلمه  ولی باید میرفتم فکر شام می کردم ... تو راه به همسر میگفتم جدا این شام و ناهار برای من شده یه مصیبت کاش آدمیزاد فقط یه بار غذا میخورد


راستی دیروز سه شنبه رفتیم ساوه برای ختم اون دوستم که سرطان پانکراس داشت چه غوغایی  به پا بود. خدا بهشون صبر بده