مشگین شهر و طبیعت بکرش

صبح دوشنبه 11 تیرماه ساعت ۴ صبح راه افتادیم به سمت مشگین شهر و از بزرگراه غدیر طی مسیر کردیم صبحانه رو تو کمربندی قزوین، یه جای باصفا و خنک خوردیم و چقدر هم چسبید 

تو مسیر هم هر جا خسته شدیم وایسادیم و خوراکی های جورواجور خوردیم و ناهار رو ۶۵ کیلومتری مشگین شهر تو یه باغچه گردشگری بسیار باصفا به اسم آئلون خوردیم و راننده ها کمی استراحت کردند 

ساعت ۶ بعدازظهر رسیدیم مشگین شهر و با مسئول مهمان سرا تماس گرفتیم که کلید رو بگیریم اصلا نمیدونستیم قراره بریم خارج شهر. وقتی گفت باید ۱۸ کیلومتر از شهر خارج بشیم اگه آب و نون لازم دارید همین جا تهیه کنید همه وا رفتیم. چون اولا خیلی خسته راه بودیم دوما نمیدونستیم  خارج از شهر کجا قراره بهمون اسکان بدن !!!تا بقیه برن خرید کنند مسئول مهمان سرا اومد و برای من توضیحاتی داد که اسکان شما تو دامنه کوه سبلان در نظر گرفته شده زیر مجموعه چمشه آب گرم هست بالای چشمه ها هم سوئیت ها قراردارند یه جای بسیار دنج و زیبا... از توضیحات همکار بسیار مشعوف شدم و بعد از تعارفات معمول راهی محل اسکان شدیم 

یه راه کوهستانی بسیار پرپیچ و خم رو طی کردیم از مسیر کاملا مشخص بود داریم به یه جای بکر و باصفا و خوش آب و هوا قدم می گذاریم. وقتی رسیدیم تازه فهمیدم قضاوت بیجا کردم و بیخود ناراحت شدم که چرا تو خود اردبیل یا خود مشگین شهر بهمون اسکان ندادن. واقعا از توصیف اون همه زیبایی زبانم عاجزه. چون غروب رسیدیم اونجا هوا بسیار سرد و دلچسب بود وقتی وارد مهمانسرا شدیم و همکار گفت که زیر پاتون چشمه آب گرم آیقار قینرجه هست و هر وقت خواستید می تونید استفاده کنید چشمای همه برق زد از خوشحالی 

مهمانسرا واقعا تمیز و عالی بود دوتا سوئیت بهمون دادند سوئیت بزرگه رو دادیم به خانواده آقای میم که پنج نفر بودند(آقای میم و همسرش و دخترش که هنوز ازدواج نکرده به اضافه دخترش که ازدواج کرده و یه دختر همسن گل پسر داره) و کوچیکه رو خودمون برداشتیم که سه نفر بودیم (من و همسر و گل پسر) ولی تصمیم بر این شدکه همه دور هم باشیم فقط واسه خواب هرکسی بره سی خودش 

پنجره های مهمانسرا رو به یه کوه بسیار بلند و سرسبز باز میشد و ویوی ابدی که میگن رو اونجا کاملا می دیدی. هوا بسیار خنک بود طوری که بدون کفش نمی تونستی روی سرامیک ها راه بری شب اول که دمای 10 درجه رو تجربه کردیم. اینقدر سرد بود که برای هر تخت دوتا پتو گذاشته بودند وای خدای من مگه میشه این همه اختلاف دما تو فاصله 700 کیلومتری رو تجربه کرد. شب اول رو با یه غذای ساده دورهم گذروندیم و برای اولین بار تو تابستون با کلی لباس و دوتا پتو خوابیدیم 

روز سه شنبه از خواب که پاشدیم دیدم مه شدید کاملا منطقه رو پوشونده به طوری که فقط تا دومتری خودت رو میدیدی  بنا به سفارش همکار که جاهای دیدنی شهر رو بهمون معرفی کرده بود از محل اسکان خارج شدیم و با سلام و صلوات تو مه غلیظ و هوای بسیار سرد رفتیم به سمت مشگین شهر و از پل معلق فلزی و بعدشم پل معلق چوبی دیدن کردیم . چقدر قشنگ و زیبا بود چه هوایی!!! بارون ریزی می بارید و همین به زیبای طبیعت اونجا اضافه می کرد.  چقدر روی پل بچه ها شادی کردند و همدیگه رو ترسوندن. اون ور پل قدیمی که به نظرم از پل جدیده زیباتر بود بلال و فتیر خوردیم و بعد هم تو مسیر برگشت از بازارچه های سنتی دیدن کردیم و کلی سوغاتی خریدیم.  انتهای مسیر که می خواستیم از مجموعه خارج بشیم یه محوطه بود که یه شتر و یه اسب برای تفریح وجود داشت نرگس نوه دختری دوستمون اصرار کرد که اجازه بدید من سوار اسب بشم. علیرغم اینکه همسر من هشدار داد که این اسب و زینش به نظر ایمن نمیاد چون قبل از اینکه ما به اونجا برسیم شاهد افتادن یه آقایی از روی زین اسب بوده و دیده که چطور زین یه وری شده و بعد هم اسب سوارش رو روی زمین پرتاب کرده! مامانش اوکی دادکه سوار شه.تو این فاصله من و فاطمه خانم (همسر آقای میم) رفتیم سمت سرویس های بهداشتی که وضو بگیریم و نماز بخونیم. داشتم وضو میگرفتم یهو دیدم صدای جیغ و فریاد میاد خودم رو رسوندم جلوی در سرویس بهداشتی دیدم اسبه داره به سرعت میره و نرگس هم روی اسب یه ور شده و داره تلاش می کنه که تعادل خودش رو حفظ کنه اما در نهایت موفق نشد و از روی اسب به پهلو اومد روی زمین! همونجا فریاد زدم یا قمر بنی هاشم خودت رحم کن پای چپ اسب اگه بخوره تو سر یا صورت نرگس دیگه معلوم نیست چه فاجعه ای خواهد افتاد که خوشبختانه این اتفاق نیوفتاد و به غلت زدن روی زمین از اسب دور شد اما صحنه بسیار وحشتناکی بود. همه با وحشت دویدند سمت نرگس و از روی زمین بلندش کردند و شروع کردند به وارسی دست و پا و سر وصورتش ! منم از دور شاهد ماجرا بودم ولی زیاد به روی خودم نیاوردم چون فاطمه خانم هنوز تو دستشویی بود وقتی فریاد منو شنید گفت چی شده ماری عقربی چیزی دیدی؟ من که به حساسیت ایشون روی بچه ها و نوه هاش کاملا آگاه بودم گفتم هیچی نشده نگران نباشید برای همین وقتی وضو گرفتنم تمام شد سریع رفتم نماز خونه که قرار نباشه براش توضیح بدم چه اتفاقی افتاده با خودم گفتم بهتره از زبون من نشنوه از زبون بچه های خودش بشنوه که یه وقت متهم به بزرگ کردن مسئله نشم

خداروشکر یه خطر وحشتناک از بیخ گوشمون رد شد ! نرگس پاشد اما رنگ به چهره نداشت فقط کمی کمرش درد گرفته بود و رنگش هم از شدت ترس حسابی پریده بود. رفتیم به صاحب اسب شکایت کردیم و گفتیم وقتی به فاصله نیم ساعت یه خطر دوبار تکرار میشه نشونه اینه که شما اصلا اهمیتی به موضوع نمیدی که با شانتاژ و حرافی خودش رو توجیه کرد مبلغی هم دریافت نکرد با این حال ما بی خیال موضوع نشدیم و وقتی می خواستیم از مجموعه خارج بشیم به مدیریت تذکر دادیم که این مسئله رو پیگیری کنه تا اتفاقی برای کسی نیوفتاده صاحب اسب و پیمانکار رو بخواد و موضوع رو بی اهمیت جلوه نده . حالا همین موضوع بعد سوژه خنده ما شد و هی به نرگس می گفتیم تو ضرب المثل "از اسب افتادم از اصل که نیوفتادم" رو به خوبی معنا کردی 

ظهر برای ناهار به توصیه همکار رفتیم جاده اهر- تبریز که کبابش معروفه اونجا کنار هر کبابی یه قصابی وجود داره که چندتا دام زنده کنارش تو قفس داره همونجا و همون روز ذبح میکنه گوشتش رو جلوی مشتری چرخ می کنه و کباب میکنه با نون داغ تحویلت میده جای همه دوستان خالی کوبیده و چنجه عالی داشت توصیه می کنم حتما اگه گذرتون به اونجا افتاد از خوردن کباب لذت ببرید.

من با خودم خیلی چیزا رو برداشته بودم چون همسرم زیاد نمی تونه غذاهای بیرون رو بخوره بنابراین دیگ زودپز به اضافه بعضی مواد غذایی مثل برنج، لپه، لوبیا قرمز و... رو با خودم برداشته بودم. برای همین صبح زود که از خواب پا می شدم برای شام و ناهار حتما یه فکری می کردیم شب اول خورشت قیمه رو در نظر گرفتم لپه رو خیس کردیم و رفتیم برای گردش شب هم  وقتی رسیدیم سریع  بار گذاشتم

روز چهارشنبه رفتیم پارک جنگلی درست زیر پل معلق یه جای دنج و زیبا پیدا کردیم و اطراق کردیم  و قرارمون این بود که برای ناهار جوجه کباب درست کنیم و برای ناهار روز بعد هم خورشت قورمه سبزی رو در نظر گرفتم.  یه چیز جالب اینکه هیچ چیز آماده ای مثل جوجه کباب  با طعم های متفاوت، سبزی خورشتی آماده، سبزی خوردن آماده، غذاهای آماده و کلا هر چیزی رو که آماده ی طبخ باشه رو ما تو سطح شهر ندیدیم در صورتی که تو تهران و قم شما هر سوپری و مغازه ای بری خیلی راحت میتونی این مواد رو تهیه کنی. کل سوپری های شهر رو برای خرید جوجه کباب آماده و سبزی قورمه آماده زیرو رو کردیم اما دریغ از یک بسته... بنابراین رفتیم مرغ فروشی و مرغ رو خریدیم و ازش خواستیم برامون آماده اش کنه . کل روز رو توی پارک جنگلی کنار رودخانه سپری کردیم و ساعت ها بازی کردیم و کلی هم خندیدیم و از هوای ابری و خنک پارک لذت بردیم .بعد از خوردن ناهار کل شهر و سوپر مارکتی ها رو زیرو رو کردیم نتونستیم سبزی قورمه آماده تهیه کنیم بنابراین به ناچار از سبزی فروشی سبزی تازه خریداری کردیم که خودمون پاک کنیم. اومدیم تو سوئیت و همه دست به دست هم دادیم و سبزی رو پاک کردیم و شستیم و خورد کردیم. گوشت رو هم از همون قصابی کنار کبابی خریداری کرده بودیم. تو فاصله خوردکردن سبزی خورشتی من دست به کار شدم و از همون سبزی استفاده کردم و برای شام یه کوکو سبزی و سیب زمینی مخلوط درست کردم که بی نهایت خوشمزه شد. بعد هم قورمه سبزی رو تو زود پز بار گذاشتم که برای ناهار فردا آماده باشه 

روز پنجشنبه رفتیم زیپ لاین اول شهر مشگین شهر بنا به گفته مدیریت اونجا بزرگترین زیپ لاین خاورمیانه بود که فاصله 780 متری بین دوتا کوه رو شامل میشد. طی مسیر هم فقط 65 ثانیه طول می کشید ولی هیجان بسیار بالایی داشت همه با اشتیاق از این مسئله استقبال کردیم اما همسر و آقای میم حاضر نشدند این مسیر رو طی کنند آقای میم که گفت من قلبم رو عمل کردم بنابراین مجاز نیستم امتحان کنم همسر هم میگفت اگه آقای میم بیادمنم میام (ترسوها )

خیلی زیپ لاین بهم چسبید اولین بار بود تجربه می کردم.از این ور با زیپ لاین میری اون طرف کوه و برگشتنی سوار ماشین میشی و دوباره برمی گردی تو سایت با 40 هزارتومن هم میتونستی 5 تا عکس با ژست های مختلف داشته باشی 

این پروسه تا ظهر ادامه داشت. بعداز تجربه این هیجان یه خربزه شیرین و خنک رو قاچ کردیم وخوردیم بعد هم سوار ماشینامون شدیم و رفتیم که بریم به سمت روستای آق بلاغ که آبشارش رو ببینیم از اهالی ابتدای شهر مسیر رو سوال کردیم که گفتندبه خاطر بارندگی جاده خرابه و رفتنتون بی فایده است ضمن اینکه برای رفتن به سمت آبشار حدود 25 دقیقه باید پیاده روی کنید بنابراین تصمیم گرفتیم  روستاهای توریستی بالاتر از محل اسکان خودمون مثل روستای موئیل و جهنم دره رو ببینیم  که وقتی اونجا رو دیدیم پشیمون شدیم و دوباره برگشتیم سمت محل اسکان خودمون اونجا به نظر طبیعت بکر و تمیزتری بود. بالاتر از محل اسکان ما یه سری آلاچیق خیلی ترو تمیز تو دامنه کوه وجود داشت رفتیم همونجا اطراق کردیم راستی علت نام گذاری جهنم دره رو سرچ کردم دیدم طبیعت بسیار زیبایی داره اما به علت شیب تند جاده تلفات زیادی داشته و داره برای همین به این اسم نامگذاری شده 

اون روز هم روز بسیار خوبی شد در کنارهم کلی بازی های جورواجور رو امتحان کردیم و در نهایت یه قورمه سبزی دبش و لذیذ خوردیم. عصر موقع غروب برگشتنی قرار شد آقایون وسایل رو با ماشین ببرن تو سوئیت و ماهم این مسیری رو که رفتیم بالا پیاده برگردیم. خیلی پیاده روی عالی بود خیلی... نزدیک محل اقامتمون یه چشمه آب گرم از دل کوه می جوشید که روی اون رو با فنس پوشیده بودند اما بخار آب از دور پیدا بود مسیر خروج آب به رنگ زرد دراومده بود که حاصل رسوب گوگرد در اطراف اون بود که زیبای اون رو دو چندان میکرد آب جوشان بعد از طی مسافتی حدود 200 متر میرفت و به رودخانه می پیوست . اینقدر دمای آب چشمه زیاد بود که به هیچ عنوان نمی تونستی تحملش کنی . اینجا طبیعت واقعا زیبا بوداز دور دستها رودخانه با پیچ و خم زیاد با خروش فراوان در جریان بود تو دامنه کوه سرسبز با رنگ بندی های جذاب گله های گوسفندو گاو رو درحال چرا میدیدی و در محل ایستادن ما یک چشمه آب گرم با دمای حدود 87 درجه به رودخانه خروشان حاصل از ذوب برف کوه سبلان(یا ساوالان به گویش ترکی) یکی میشد

شام شب رو هم با یه املت خوشمزه سرهم بندی کردیم و قرار شد صبح زود ساعت 4.5 راه بیوفتیم به سمت مبدا اما اینبار از گردنه های حیران و جاده رشت قزوین برگردیم . جاتون خالی صبحانه رو تو یه مجموعه زیبا در گردنه های حیران خوردیم و راه افتادیم به سمت جاده رشت . خدایی گردنه های حیران و جنگل های انبوهش یکی از زیباترین جاهای دیدنی ایرانه ... در شهرستان لیسار وایسادیم که بچه ها برن دستشویی از قضا جایی که وایسادیم یه مسجد بود که محل رای گیری هم بود و بسیار هم خلوت بود حدود ساعت 9 صبح بود که اونجا بودیم بنابراین از فرصت استفاده کردیم همونجا هم رای دادیم (یعنی وطن پرستی و انجام وظیفه ما رو باید در کتاب گینس ثبت کنند) مسیر رو بکوب اومدیم که بتونیم ناهار رو تو قزوین بخوریم با برآورد هامون و ترافیک مسیر فهمیدیم که حدود ساعت 3 یا 3.5 میرسیم قزوین بنابراین رفتیم تو سایت رستوران و شماره رو برداشتیم و زنگ زدیم ببنیم اون ساعت غذا داره یا نه که رستوران اوکی داد بنابراین یه نیم ساعت هم تو رودبار وقت گذاشتیم برای خرید زیتون و سایر محصولات اونجا و ساعت 3.15 دقیقا تو یکی از رستوران های قزوین سفارش قیمه نثار دادیم ... واقعا حیفه که از قزوین رد بشی و قیمه نثار نخوری... بعد از ناهار هم تویکی از مجمتع های بین راهی وایسادیم هم استراحت کنیم و هم یه چایی بخوریم و راننده ها کمی استراحت کنند و در نهایت ساعت 7.5 بعدازظهر رسیدیم قم خسته، کوفته و له (15 ساعت توراه بودیم) هنوز که هنوزه پاهام ورم داره و خسته ام 

سفر 5 روزه ما به مشگین شهر به خوبی و خوشی تموم شد و به خاطره ها پیوست... جالب تر اینکه دقیقا روزی که داشتیم مشگین شهر رو ترک می کردیم طبق گفته هواشناسی روزهای گرم شروع میشد و ما دقیقا این مسئله رو به وضوح حس کردیم و کلی خورسند بودیم که تو خنکای هوا اونجا بودیم و از جهنمی که الان توش هستیم به دور بودیم 

پی نوشت 1: یه تجربه ای که تو این سفر بهش رسیدم این بود که حتما برنامه ریزی داشته باشیم و این مسافت طولانی رو یک سره نریم و برگردیم حتما یه شب رو جایی اطراق کنیم . مثلا در راه رفت میشد زنجان رو یه شب بمونیم و در راه برگشت هم آستارا بمونیم اینجوری هم از مسیر لذت می بردیم هم اینکه این همه خستگی و کوفتگی حاصل نمی شد

پی نوشت 2: دقت کردید من تو پست قبلی از دوستان خواستم دیدنی های مشگین شهر رو اگه کسی تجربه کرده برام بنویسه ولی انگار انرژی منفی اون پست اون مطلب رو پوشش داده و کسی نظری نداده (از همه دوستان بابت القای این انرژی منفی پوزش می خوام)

پی نوشت 3: این سفر 5 روزه یه سری تجربه و حواشی داشت که تو یه پست رمزی خواهم نوشت

نظرات 20 + ارسال نظر
ما و تربچه مون جمعه 29 تیر 1403 ساعت 01:39 http://torobchenoghli.blogfa.com

سلام عزیزم خداروشکر که سفر خوش گذشته و اون اتفاق هم برای طفلک کوچولو بخیر گذشته،
انشالا همیشه سفرهای زیارتی سیاحتی عالی قسمتتون بشه
می بخشین که من دیر به دیر سر میزنم دوست خوبم

سلام بانوجان
ممنون . سفر بی نظیری بود
ممنون از دعای خیرتون
سلامت و شادکام باشید همیشه
هر وقت بیایید قدمتون روی چشم

فهیمه پنج‌شنبه 28 تیر 1403 ساعت 20:00

سلام دوست عزیز من اهل مشگین شهر هستم پستتون برام جالب بود ما یه سبزی اماده داریم تو کل شهر که اونم ساعات خاصی کار میکنه سبک زندگی ما متفاوت از شهرهای پرجمعیت هست خودم چند سال قم زندگی کردم دیدن مرغ تو سوپر مارکت وابمیوه تو قنادی و نون توی فروشگاهها هم اوایل برام خیلی عجیب بودخوشحالم که بهتون خوش گذشته

سلام خیلی خوش آمدید دوست عزیز
پس ما اون ساعت خاص دنبالش نبودیم یکی از مغازه دارا گفت اینجا همه چیز سالم و تازه خورده میشه و چیزی به اسم مواد غذایی آماده و کنسرو شده نداریم
در حالی که تو شهر ما آش رشته کنسرو شده هم پیدا میشه

سلام شنبه 23 تیر 1403 ساعت 16:40

https://dado23.blogsky.com/
سلام
این وبلاگ را قبل از سفر می خواستم معروفی کنم

سلام
ممنونم لطف کردید

لیلی جمعه 22 تیر 1403 ساعت 08:25 http://leiligermany.blogsky.com

باید مارکوپولو میشدین و برامون سفرنامه می نوشتین.
درمان بعضی بیماری های گوارشی زمان بر هست ولی خدا رو شکر زمانه ای هستیم که درمان وجود داره.
ان شالله سال ها بعد به این روزها نگاه می کنید و خدا رو شکر می کنید برای تحملی که بهتون داده بوده تا از این قسمت سخت زندگی هم بگذرید

مارکوپولو هم‌ نشدیم که لااقل معروف شیم
بله روش های درمانی خیلی پیشرفته شدند به همون میزان‌ هم دردها ناشناخته و پیچیده
توکل بر خدا درمان رو ادامه میدیم تا خدا چی بخواد

قره بالا پنج‌شنبه 21 تیر 1403 ساعت 23:23 http://www.eccedentesiast33.blogsky.com

سلام خانم مهندس جان
تو جواب کامنت قبلیم گفته بودید که فکر نمیکنید بهتون خوش بگذره
خیلی خوشحالم که خوش گذشته بهتون، روحیه تون بهتر شده، آب و هواتون عوض شده و به سلامتی برگشتید خونه

سلام خانم دکتر جان
راستش نمی تونم بگم خوش نگذشت ولی مدام یه غم بزرگ ته دلم بود که اون شیرینی سفر رو به کامم تلخ می کرد به طوری که دو شب رو به طور کامل تا صبح نشستم

مری پنج‌شنبه 21 تیر 1403 ساعت 23:01

براتون خوشحالم که اینقدر انرژی مثبت دارین ...
ما خانوادگی اینطوری هستیم که مثلا می فهمیدیم پدر خانواده باید بره مجددا دریک پروسه درمانی ...عزای عمومی اعلام می کردیم

عزیزم خوش آمدی
انرژی مثبت داشتم الان ندارم
من به روایت دوستان و همکاران یکی از پرنشاط ترین و باانگیزه ترین افراد بودم اما مسائل به وجود اومده باعث شده دیگه اون آدم سابق نباشم
البته که هیچ کس از رفتار و چهره ام نمیتونه تشخیص بده تو دلم چه غوغایی به پاست

صدف پنج‌شنبه 21 تیر 1403 ساعت 22:00

سلام چه عالی..معلومه آدم خوش سفری هستین.منم دلم خواست برم اونجا.خیلی خوب توصیف کردین..
اتفاقا ماهم توی سفر عیدمون به همین نتیجه رسیدیم که مسیرهای طولانی حتما یکشب اتراق بین راهی داشته باشیم..

سلام عزیز دل
خوش سفر هستم و به شدت آسون گیر. با هر شرایطی کنار میام ولی همه اینجور نیستند علی الخصوص همراهانم که تو این سفر بودند
فرصتی بشه مینویسم چرا
من کلا تزم اینه خود مسیر مقصد سفره بنابراین باید ازش لذت برد متاسفانه همسر فقط به مقصد فکر میکنه و میخواد زودتر به اون نقطه برسه برای همین هم خودش رو اذیت میکنه هم بقیه رو

فاطمه سه‌شنبه 19 تیر 1403 ساعت 13:41 http://Ttab.blogsky.com

سلام عزیزم چه خوب زحمت کشیدی سفرنامه به این مفصلی برامون نوشتی،من نمیدونستم مشگین شهرانقدرجاهای دیدنی داره،
جوجه کباب اماده روهمین تهرانمونم همه جانداره
فکرکنم نوه دوستتون سن کمی نداره درسته؟یعنی ۷,۸ساله نیست
به نظرم بارم توقف هاتون خوب بوده.ولی خوب آستاراهم خیلی قشنگه وارزش یه شب موندن روداره.حالابازارشم بماندکه چقدرخوبه

سلام فاطمه جان.
منم فکر نمی کردم اینقدر زیبا و دیدنی باشه
والا طرف ما قدم به قدم هر چیز آماده ای رو بخوای هست
بله ۱۸ سال سن داره بچه نیست
توقف ها در حد خوردن صبحانه و ناهار بوده بهتر این بود تو این مسافت دو شب رو هم به شهر های دیگه اختصاص می دادیم

آیدا سه‌شنبه 19 تیر 1403 ساعت 07:02

سلام خانم مهندس عزیز
خواهش می کنم، استفاده کردیم. بسیار زیبا و روان خاطراتتون رو بیان کردین.
ان شاءالله همیشه سلامت و شاد باشین.

سلام عزیزم
ممنونم از شما که وقت می ذارید و میخونید
همین آرزو رو برای شما دارم

مریم سه‌شنبه 19 تیر 1403 ساعت 01:48

سلام
همیشه به سفر
چقدر خوب ...خدا رو شکر که اتفاق بدی نیافتاد . همیشه به سفر ..
من هم خیلی دوست دارم یدفعه برم سمت آستارا و اردبیل و دشت فندقلو و مشکین شهر و.. ولی قسمت نشده .. البته ۱۵ ساعت هم راه خیلی زیادیه ..
خوبه فکر کنم تو بهار ..دشت و کوه اینا باید داشته باشه ..

سلام
ممنون عزیزم
شما کدوم مریم خانم هستید
این ساعت تو راه بودن تو مسیر بستگی داره از کدوم قسمت کشور بخواهید برید یه زاهدانی رو اونجا دیدیم میگفت الان چند روزه تو راهیم فکر کنید از شرقی ترین قسمت کشور دارن میرن به سمت غربی ترین نقطه طبیعتا زمان زیادی تو راه هستند که باید حتما بعضی از شهرها استراحت یکی دو روزه داشته باشند
ان شاءالله قسمت بشه و برید

سعیده دوشنبه 18 تیر 1403 ساعت 10:08

زهرا خانم اینقد خوشم اومد که خوش سفرید و دلم خواست باهاتون همسفر باشم

لذت بردم از سفرنامتون .. من اردبیل نرفتم ولی وصفش را شنیدم
همیشه به سفر و خوشی

خیلی ممنون سعیده جان. این خوش سفری رو باید همراهان تایید کنند
حتما برید خصوصا فصل تابستون بسیار دیدنی هستش

مریم دوشنبه 18 تیر 1403 ساعت 02:20

سلام
همیشه به سفر
خدا رو شکر که خوب بوده و خدا خیلی رحم کرده به اون دختر خانم ..
منم چندین ساله دوست دارم برم اردبیل ولی قسمت نشده ..پل معلق رو هم عکسشو دیدم .. دوست داشتم برم
ولی ۱۵ ساعت رانندگی رو نمی تونم .. قطار اینا نداره از تهران؟

سلام عزیزم
ممنون
خطر بزرگی بود که خداروشکر بخیر گذشت
نمیدونم قطار داره یا نه احتمالا یه مسیری رو داشته باشه و بقیه راه رو دوباره باید با ماشین طی کرد
ضمن اینکه اگه بخواهید طبیعت بکر رو ببینید باید ماشین داشته باشید والا خود شهر جذابیتی نداره
ان شاءالله به زودی سفر براتون جور بشه

فاطمه یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 17:29 https://4seasoninlife.blogsky.com

الهی شکر که خوش گذشته ، من یکبار رفتم مشکین شهر اونم فقط از پل معلق استفاده کردیم چون از محل اسکانمون خیلی فاصله داشت مجبور شدیم برگردیم.

ممنون عزیزم
به نظرم همه جای اردبیل دیدنی هستش

شادی یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 15:53

سلام
چه سفر عالی شکر خدا داشتین.
منم خیلی دوست دارم بتونم برم اون طرفها ولی نمیدونم چرا نمیشه

سلام
بله خیلی خوب بود جای دوستان خالی
حتما بذارید تو برنامه تون
ان شاءالله جور میشه و میرید

آیدا یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 15:50

سلام خانم مهندس عزیز
خدا رو شکر سفر تون خوب بوده . ما رو هم با خودتون به سفر بردین. ممنونم. بسیار زیبا جزییات رو نوشتین.
امیدوارم نرگس هم اذیت نشده باشه. من قبلا سوار اسب شدم، اسب حساسه. اگر کسی که سوار میشه ترسیده باشه، اسب چموش میشه.
حالا تو مورد شما، شل بودن زین، خودش باعث ناراحتی اسب بوده.

سلام عزیز دل
خداروشکر خیلی خوب بود. ببخشید روده درازی میکنم
خیلی ترسیده بود ولی جالبه همون موقع ازش پرسیدیم دیگه سوار اسب میشی؟ گفت بله همین الان حاضرم سوار شم

الهام رضایی یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 10:16

خدارا شکر سفر خوبی بوده جالبه دمای 10 درجه راستی آبگرم هم رفتید

بله
دمای هوا بین ۱۰ درجه تا نهایت ۲۰ درجه در نوسان بود واقعا عالی بود
بله ابگرمش هم استخری بود هم دوش انفرادی آقایون رفتند استخر ولی خانما فقط از دوش استفاده کردند

آرام یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 08:01

عزیزم خوشحالم که بهتون خوش گذشت تا ان شالله بتونین روزهای در پیش را با انرژی بگذرونید. من تا حالا مشکین شهر و این مناطقی که نام بردید رو نرفتم ان شالله حتما باید برنامه ریزی کنیم با همسر جان که اون طرفا هم بریم. مرسی که با جزئیات نوشتید

ممنونم جای دوستان خالی
به نظرم تابستون اشتباهه برنامه ریزی برای سفر به شمال رفتن تو این گرمای وحشتناک باید رفت جاهای خنک و چند روزی از گرما فرار کرد ما که تصمیم گرفتیم از این به بعد تابستونا بریم سمت غرب کشور حتی اگه گرم باشه هم به اندازه شهرهای ما نیست
ان شاءالله که برنامه تون اوکی بشه و برید

سلام یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 04:13

با درود
بسیار عالی سفر را ترسیم نموده بودید
یک وبلاگ نویس هست به نام داوو
اهل تبریز که اکثر مسافرت هایش به همان سمت است
قبل از سفر شما می خواستم لینک آدرس را بگذارم
وقتی دیدم نظرات وبلا‌گ روی ۵ بازدید مدتی است توقف کرده است
به خود گفتم خب سفر را شروع کرده اند
احتمالا الان کنار دریا دارند خوش می گذرانند
خوب توضیح داده بودید
خدا را شکر که سفر خوب بوده است مخصوصا منطقه ای که انتخاب کرده بودید عالی بود
همیشه شاد باشید

سلام
ممنون از شما که میخونید
کاش گفته بودید گرچه از خود اهالی یا گوگل هم سرچ کنیم همه چی دستمون میاد
اما متاسفانه اون نقطه ای که ما بودیم آنتن موبایل خیلی ضعیف بود و کلا اینترنت نبود تو شهر هم که میومدیم دیگه فرصت استفاده از نت رو نداشتیم
کنار دریا اصلا نرفتیم. برگشتنی که از کنار ساحل میگذشتیم تازه اختلاف دما رو اونجا حس می کردیم تابستون واقعا کنار دریا لطفی نداره
ممنونم از شما

لیلا یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 02:46

خداروشکر که بهتون خوش گذشته.ان شاالله بلاها و مریضی از شما و خانواده تون دور باشه و لب خندون و دل شاد داشته باشید.

ممنونم
ان شاءالله
همیشه تندرست و شاد باشید لیلا جان

سمیرا شنبه 16 تیر 1403 ساعت 23:18

الحمدالله که خوش گذشته بانو جانم لطفا تا میتونید کارهای مفرح با خانواده انجام بدید که روحیه خودتون و بقیه خانوادت بالاتر بره عزیزم لطفا قبل از هرکارِ تفریحی یک صدقه بزرگ بدید، چون دفعه قبل هم پسرتون در خطر بود و این دفعه دختر خانواده همراهتون، البته که هر دو سنشون کم هست و کارهای خطرناک انجام میدن ولی کار از محکم کاری عیب نمی کنه حالا شما می فرمایید اولیاء به دعاهام گوش نمیدن ولی به نظر من اول خدا و بعد قمر بنی هاشم به دعاتون لبیک گفتن، چون اتفاقی که برای دختر افتاد بسیار خطرناک بود و اگه خدای نکرده چیزی میشد تا آخر عمر دور ازجون غصه میخوردید. حتی اوندفعه هم خدا پسرتون رو از خطر حتمی محفوظ نگه داشت بانو جانم چه بسا جاهای بیشتری خدا به ما رحمت کرده و ما حتی متوجه هم نشدیم بنده آستارا نرفتم وگرنه حتما خدمتتون عرض می کردم جاهای دیدنیشو خدا شادیتون رو افزون و خودتون و خانوادت تون رو حفظ کنه ان شاءالله

بله الحمدلله خیلی خوب بود
بله انگار دعا برای دیگران اثر داره واقعا صحنه وحشتناکی بود که اگه یه جور دیگه اتفاق میوفتاد اولین روز سفر به کاممون تلخ میشد و باید بقیه سفر رو کنسل می کردیم
با حرفاتون موافقم اما نمیدونم چه حکمتی تو این مسائل پیش اومده هست که من هر چی متوسل شدم و دعا کردم دقیقا ۱۸۰ درجه جوابم جور دیگه بوده و دارم یواش یواش نسبت به دعا کردن بی تفاوت میشم
ان شاءالله حتما یه سفر برید و حتما با برنامه برید که مثل ما تو رفت و آمد اذیت نشید
ممنونم از کامنت های قشنگ و پر از احساس و انرژی تون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد