کی بشه تموم شه :(

امروز جلسه سوم درمان همسرم  بود 

مثل شیمی درمانی باید ۱۲  جلسه  دارو دریافت کنه هر دوهفته یک بار دارو بخوره و یه هفته ا ستراحت بعد آزمایش بده و دکتر دارو دوره بعدی رو بر اساس اون بده 

امروز صبح ساعت ۷ راه افتادیم به سمت تهران ساعت ۹.۵ رسیدیم خونه ... به خورده ظرفای روز یکشنبه رو که شسته بودم رو تو کابینت‌ها جا دادم و به خورده وسایل داشتم جمع کردم . بعد هم رفتبم تره بار نزدیک خونه و صندوق عقب ماشین رو مملو از میوه های جورواجور کردیم و برگشتیم خونه به همسر گفتم ماهی بخر برای نهار ظهر ماهی سوخاری درست کنم که گفتند به هیچ عنوان نمیذارم امروز پای گاز وایسی مهمون من کباب ساطوری بناب تا نمازت رو بخونی منم اومدم . 

تو پاگرد آپارتمان همسایه رو برویی گفت صبر کنید و رفت و با یه ظرف آش بسیار خوشکل تزئین شده برگشت و گفت دیروز پختم ولی برای شما هم نگه داشتم بسیار خرسند شدم و تشکر کردم

 تا نمازم رو خوندم همسر با یه ظرف بزرگ کباب بناب و مخلفاتش از راه رسید حسابی گرسنه بودم و یه نصف کباب رو خوردم 

ظرف همسایه رو شستمو یه بسته قره قوروت گذاشتم توش و کلی تشکر کردم ازش بعد هم راهی کلینیک  شدیم. ساعت ۲ رسیدیم هنوز کلی مونده بود تا دکتر برسه . دکتر ساعت یه ربع به ۳ از راه رسید و ما هم نفر دوم رفتیم داخل . نتیجه آزمایش رو دید بهشون گفتم آقای دکتر خیلی آیتم ها قرمز شدن و در وضعیت هشدار هستند گفتند مهم نیست اثرات داروها روی نتایج اثر میذاره مهم هموگلوبین خون هست که نرماله بعد هم همسر رو معاینه کرد و حسابی شکمش رو ورز داد بعدشم گفتم خوشبختانه همه چی اوکی هست فقط بعداز جلسه چهارم باید ام‌ ار ای از شکم و لگن و کبد بگیرید بیارید  با قاطعیت هم بهمون اطمینان داد وضعیت خیلی خوبه و روند درمان خوب پیش رفته 

خلاصه ساعت ۳.۵ از مطب بیرون اومدیم و دوباره برگشتیم قم.‌‌‌ اگه مهمون نداشتم دوست داشتم بمونم و دخترم رو ببینم اما دخترم از صبح تا عصر کلاس داشت و امکان دیدنش نبود 

وقتی رسیدیم خونه له بودم به معنای واقعی کلمه  ولی باید میرفتم فکر شام می کردم ... تو راه به همسر میگفتم جدا این شام و ناهار برای من شده یه مصیبت کاش آدمیزاد فقط یه بار غذا میخورد


راستی دیروز سه شنبه رفتیم ساوه برای ختم اون دوستم که سرطان پانکراس داشت چه غوغایی  به پا بود. خدا بهشون صبر بده 

نظرات 20 + ارسال نظر
مهسا یکشنبه 23 مهر 1402 ساعت 11:35

انشاالله سلامتی کامل همسرتان ودر کنارش قدردان زحمات شما باشند

خیلی خوش آمدید
ممنونم از دعای خیرتون
زنده و سلامت باشید

سعیده یکشنبه 23 مهر 1402 ساعت 09:39

خدا را شکر خوبیم

خب خداروشکر
همیشه سلامت و شادکام باشید

رضوان جمعه 21 مهر 1402 ساعت 15:33 http://nachagh.blogsky.com

انشا... دلتون خوش باشه و آرامش بر زندگیتون مستولی باشه.خدا احر همراهی با همسر در همه امور را هدیه تان کند.خیر ببینی به خاطر روی باز به مهمان ها.به مهربانی شما کمتر کسی را دیده ام.خدا قوت

ممنونم رضوان عزیز از دعاهای قشنگت
همیشه سلامت و شادکام و پایدار باشید

لیلی جمعه 21 مهر 1402 ساعت 15:06 http://Leiligermany.blogsky.com

خدا بهتون توان مضاعف بده مهمون داری و مریض داری و مادرشوهر بدغذا
ان شالله سور سلامتی همسر رو بدین

ممنونم لیلی جان
ان شاءالله

فاطمه جمعه 21 مهر 1402 ساعت 09:11 http://Ttab.blogsky.com

خداروشکرکه همسرعزیزتون دارن بهترمیشن.
خواهشاخواهشا دیگه انقدرمهمون داری نکنید.برای چی انقدراصراربه موندن مهمون میکنید وپول اسنپ میدید و ...مثلاهمون دیشب که برگشتیدبابدیه نیمروساده درست میکردیدیااگه مریضن تخم مرغ پخته که متوجه بشن شماخسته ازراه اومدیدوشماهم خسته میشید
خانوم مهندس خودتوتغییربده.قراربودخودتوتغییربدیاااا
یه وقت ازدست من ناراحت نشی

بله الهی شکر
فاطمه جان دست من نیست وقتی مهمون میاد نمیشه که راهش نداد. اصرار به موندن هم برای این بود که واقعا شرایط دخترک جوری بود که اگه میرفتند قطعا براش مشکل پیش میومد خصوصا با سرماخوردگی که روز بعدش دچارش شدن
همه مشکل من مادر شوهره که هر غذایی نمیخوره هم به خاطر دندوناش هم کلا از خیلی از غذاها بدش میاد بنابراین دست من تو پخت غذا بسیار محدوده
نه عزیزم ناراحت چرا؟
من خودم رو تغییر بدم بقیه هم تغییر می کنند !؟؟

الهام جمعه 21 مهر 1402 ساعت 02:29

خسته نباشی

سلامت باشید

حیوان ناطق جمعه 21 مهر 1402 ساعت 01:29 http://heyvanehnateq.blogsky.com

از صمیم قلب دعا میکنم روند درمان بخوبی پیش تا شاهد سلامتی جناب همسر و آرامش و خوشحالی شما باشیم.

ممنونم بابت قلب مهربونت بانو جان

گیل‌پیشی جمعه 21 مهر 1402 ساعت 00:29 http://Www.temmuz.blogsky.com

حرص خوردم، حرف اصلیم یادم رفت.
بسیار تبریک می‌گم روند بهبود همسر رو.
ماشاالله که حالشون خوبه.
ان‌شاالله بهبودی کامل.

عزیزمممم
ممنونم . دعا کنید تا آخر همین جور پیش بره

گیل‌پیشی جمعه 21 مهر 1402 ساعت 00:28 http://Www.temmuz.blogsky.com

با محیا جون موافقم. سلامتیتون رو برای مهمون‌ها نذارید.
خاله همیشه کلی مهمون داشت، یه مدت که ناخوش بود، همون مهمون‌ها یکبار براش غذا نپختن.
چرا خودتون رو به اذیت میندازید، اصلا خدا رو خوش نمیاد که ظلم به خود بکنید.
می‌موندید تهران. می‌گفتید ما اینجا کار داریم.
واقعا ناراحت میشم، چهار ساعت تو حموم براشون اسنپ گرفتید، خودشون مگه بلد نیستن؟!
این دیگه اسمش محبت نیست، ظلم به خود هست.
مراسم ختم نرید، مخصوصا همسر. شما در شرایطی هستید که باید بهتون روحیه بدن. اولویت خودتون هستید.
چرا مریض آوردن خونتون؟ نمی‌گن خودتون تو خونه باید مراقب همسر باشید.
انقدر حرص می‌خورم نوشته ها رو می‌خونم.

گیل پیشی جان این مسئله در طول سی سال همین بوده مسئله انروز و دیروز نیست
کلا چون تو مسیر شمال و جنوب قرار گرفتیم همیشه مهمون داشتم. همسرم و خودم بس که تو غربت تنهایی کشیدیم وقتی یکی میگه میخواهیم بیاییم چنان استقبال می کنیم که اگه طرف مردد هم باشه یقین میکنه که بیاد
میدونم چند سال دیگه که توان الان رو نداشته باشم دیگه هیچ کدومشون سراغی نخواهند گرفت. این رسم روزگاره
برای مراسم ختم نمیشد نرفت چون دوست خانوادگی بود و تو هیچ کدوم از برنامه هاشون نبودیم یکبار رو باید می رفتیم
وای ببخشید از اینکه باعث ناراحتی تون میشم

سلام پنج‌شنبه 20 مهر 1402 ساعت 20:41

خدا را سپاس
انشالله روند درمان همین طور خوب پیش برود
گفتی کاش آدمیزاد یکبار غذا بخورد !
من سالیان سال همان یک وعده را غذا می خورم
کلا همگی خواهر و برادر ها همین طور عادت کرده ایم
صبحانه که زحمتی ندارد
یک ناهار می ماند
شام هم خیلی ساده ساعت شش عصر در حد دو سه لقمه

سلام و ارادت
بله خداروشکر. ممنونم از شما
راستش منم شبا به ندرت چیزی میخورم . به نظرم همون ناهار هم زیادیه
ولی واقعا به خاطر گل پسر باید همیشه غذای گرم باشه
الان که مهمون دارم خب نمیشه به مهمون گفت من شام نمی خورم پس شما هم نخورید

زهره پنج‌شنبه 20 مهر 1402 ساعت 17:23 https://shahrivar03.blogsky.com/

سلام
چقدر خوشحال شدم. ان شا اله همینجوری رو به بهبودی کامل باشند

سلام
ممنونم عزیز دل توکل بر خدا ان شاالله همه مریضا لباس عافیت بپوشند

گیسو پنج‌شنبه 20 مهر 1402 ساعت 17:14 http://www.saona.blogsky.com

من اگه جای مهموناتون بودمدتا شما بیایین براتون شام درست میکردم خونه هم مرتب میکردم . واقعا خرج و مخارج مهمون توی گرونی یک طرف و خستگی هاش یک طرف

مهمونا فقط دیروز ظهر که نبودیم برادخودشون غذا درست کردند(عدس پلو)
ولی برای شام منتظر خودم بودند
ولی خدایی خ.ش وقتی اومدم دیدم جارو کرده و گردگیری کرده
از هزینه ها که نگید که تا حالا فکر کنم اندازه حقوق یه ماهم هزینه کردم
تو این مدت فقط یه ده کیلویی برنج ایرانی درجه یک تموم شده بقیه مواد خوراکی رو هم در نظر بگیرید به همین نسبت

سعیده پنج‌شنبه 20 مهر 1402 ساعت 16:17

سلام زهرا جان
خوبی؟ خدا را شکر حال همسرت بهتره

عزیزم خسته نباشی از مهمون داری. واقعا شما در مهمان نوازی عالی هستید

ا

سلام سعیده جان
ممنونم شکر. شما و کوچولوت خوبید؟
ممنونم عزیز. نظر لطفته

مادر خونه پنج‌شنبه 20 مهر 1402 ساعت 15:29 Http://n1393.blogsky.com

تو بحث غذا خوردن اون روز شرکت نداشته ظاهرا
نگفته اینو نمیخورم

اگه بود که ما کباب نمیتونستیم بخوریم چون اصلا دهنش نمیذاره
امشب برای اولین بار شامی عدس درست کردم هرچه اصرار کردم نخورد برای اولین بار بهش گفتم گوشت نداره ولی اگه بخورید هم نمی میرید با کمال تعجب خندید و یه دونه برداشت و خورد

محیا پنج‌شنبه 20 مهر 1402 ساعت 14:30

شاید این فریاد نزدن هاش باعث شده دچار سرطان بشه به نظرم در کنار درمان هاش تراپی هم میتونه برون ریزی براش داشته باشه.

چی بگم والا.
محیا جون این مرد کلا با بقیه خواهر برادرا تو همه زمینه ها فرق داره اخلاق های خاصی داره برای همین مورد احترام دوست و دشمن هست.

محیا پنج‌شنبه 20 مهر 1402 ساعت 14:27

اگه مشاور تو بود ببخشید نباید اینجور باشم ببخشید

متوجه نشدم محیا جون

محیا پنج‌شنبه 20 مهر 1402 ساعت 12:58

نمیدونم به من بگن بدجنس
ولی اون ها دیگه مهمون نیستن . مهمون یک روز یا یک وعده هست. من جای شما نیستم ولی در شرایط مشابه خودم و حال و خواستم اولویت قرار میدادم. تا بقیه هم کم کم دستشون بیاد حتی همسرم

متاسفانه نمیشه این اخلاقش رو تغییر داد یه عمره اینجوری فکر کرده و عمل کرده
ولی مطمئنم بعدها اعتراف خواهد کرد که چقدر اشتباه می کرده
بخدا میرن سر زندگی شون سال تا سال یادشون نمیاد برادری داشتند که محبتشون کرده و سنگ تموم گذاشته

فاضله پنج‌شنبه 20 مهر 1402 ساعت 09:43 http://1000-va2harf.blogsky.com

مادر خونه پنج‌شنبه 20 مهر 1402 ساعت 06:57 Http://n1393.blogsky.com

سلام خاتون مهربون
منم از راه دور اومدم قم زندگی میکنم
هم بخاطر درس و هم بخاطر تربیت بچه ها

بخاطر اینکه منو همسرم اکثر ساعات روز بیرون هستیم میگم برای مهمونی بهم فشار میاد
وگرنه خونه باشیم باز راحت ترم


چقد خوشحال شدم که روند درمان همسرتون داره خوب پیش میره
تموم میشه ایشالا
مادر شوهر ندیدم تو پستت کجاست؟

سلام عزیزم
عهه چه خوب پس همشهری هستیم چرا زودتر نگفتی بانو جان . بله اینجا از نظر تربیت بچه دغدغه کمتری داری به وضوح دارم میبینم تو خانواده که بچه های من جور دیگه فکر میکنند و متفاوت از بقیه بچه ها رفتار می‌کنند و از این بابت خیلی خوشحالم
امیدوارم همه فرزندان این خاک عاقبت بخیر بشن
من سی سال شاغل بودم ولی همین شرایط رو داشتم
مهمون پشت مهمون برام میرسید شاغل بودم، دانشجو بودم ، بچه هم داشتم با این حال مهمون داری هم داشتم
الان چندماهه بازنشست شدم یه خورده شرایط بهتره اما دیگه توان ده پانزده سال پیش رو ندارم

ممنونم امیدوارم بیماری کلا ریشه کن شه

مادرشوهر تو این پست ندیدی ؟ متوجه منظورت نشدم

سمیرا پنج‌شنبه 20 مهر 1402 ساعت 02:20

الحمدالله که همسرتون بهترن، ان شاءالله روند درمان رو به بهترین نحو طی کنن، خدا قوت عزیزم

ممنون عزیزم از دعای خیر دوستان خداروشکر خیلی بهتره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد