هتلی که ما تو چابکسر داشتیم یه مجموعه خیلی بزرگ بود با محوطه ای بسیار زیبا و دلباز آکنده از گل و گیاه و درختای جورواجور که هر کدوم با هنرمندی های باغبان های دوره دیده به شکل بسیار زیبایی پرورش داده شده بود واقعا از دیدن این همه زیبایی و هنر سیر نمی شدیم فقط برای استراحت وارد ویلا می شدیم و تمام ساعات شب و روز روز رو اگه تو مجموعه بودیم رو تو محوطه بودیم و از زیبایی هاش و هوای دل انگیزش لذت می بردیم
روز آخری که تو مجموعه بودیم(صبح جمعه 11 خرداد) ساعت 8.30 رفتیم رستوران برای صبحانه . درست روبروی واحد ما و تو مسیر رستوران دیدم یکی از مسافران داره سنگ پرتاب میکنه سمت یه کلاغ که روی سقف یکی از آپارتمان های مجموعه نشسته برام عجیب بود و از رفتار این مرد تعجب کردم . برگشتنی دوباره دیدیم یکی از مسافران دیگه داره با دستش کلاغ رو پر میده. کمی دقت کردیم دیدیم کلاغه مدام از یه درخت به درخت دیگه و از چراغ به چراغ دیگه میره و از بالا به صورت شیرجه هم به باغچه جلوی واحد ما پرواز می کنه من گفتم بچه ها این کلاغه یه جوریش هست الان حدود یکساعته این حالت رو داره و قبل از رستوران من دیدم که یکی داره به طرفش سنگ پرتاب میکنه کاملا مشخصه از بس این ورو اون ور رفته خسته شده و با منقار باز نفس نفس میزنه. اون شخصی که داشت با دست کلاغه رو دور می کردحرفای ما رو شنید و گفت این کلاغ از صبح تا حالا سه بار به خانم من حمله کرده نمیدونم چش شده . اینو که گفت داداشم و شوهر خواهرم کنجکاو شدند که ببیند مسئله چیه شوهر خواهرم گفت ببین هر چی هست مربوط میشه به همین محوطه باید بریم اونجا ببینیم این کلاغ چه عکس العملی نشون میده به محض اینکه دادشم وارد محوطه شد گفت بچه ها صدای یه جوجه میاد همه رفتیم اونجا که ببینیم چیزی پیدا می کنیم یانه که یهو کلاغه از پشت سر به داداشم حمله کرد همه ترسیدیم و یه خورده عقب نشینی کردیم اما دختر داداشم که خیلی با حیوانات خونگی سروکار داشته همونجا وایساد و به جستجو ادامه داد تا اینکه جوجه کلاغ رو که معلوم بود تازه چند روزه که به دنیا اومده پیدا کرد به محض اینکه خم شد تا جوجه رو برداره مجدد کلاغه با یه شیرجه آنی از پشت سر با چنگال هاش به خواهرزاده ام حمله کرد ترسیده بودیم که خدای نکرده به صورت حمله کنه اما با این حال ما مراقبت کردیم که کلاغ اون سمت نیاد تا بتونیم جوجه رو از زیر درخت جابجا کنیم و بیاریم وسط تر تا مادرش بتونه نجاتش بده.(خیلی دلم می سوخت برای اون کلاغ مادر کاملا استیصال و درماندگی رو تو رفتارش دیدم) کمی وایسادیم دیدیم نه این فقط تنها کاری که ازش برمیاد اینه که هرکی از اون حوالی رد میشه بهش حمله کنه یا شیرجه بره سمتش که اونم راهش رو عوض کنه . رفتیم تو ویلا که وسایلمون رو جمع و واحد رو تحویل بدیم حدود دوساعت طول کشید تا وسایل جمع بشه تمام این مدت من از پشت پنجره کلاغه رو نگاه می کردم که لحظه ای آروم و قرار نداشت داشتم فکر می کردم الان تو دل این مادر چی داره می گذره چرا باید براش این قدر مهم باشه میدونه که کاری از دستش برنمیاد چرا داره تلاش می کنه چرا خودش رو به خطر میندازه ؟ خب معلومه دیگه یه مادره و مادر نمی تونه ببینه خطری فرزندش رو تهدید میکنه برای همین هرکاری میکنه بلکه بتونه خطر رو دور کنه
وسایل رو جمع کردیم و اومدیم تو محوطه که بذاریم تو ماشین! من رفتم ببینم جوجه هنوز سرجاش هست یا نه ؟ (اونجا به خاطر نزدیکی به رستوران گربه زیاد بود احتمال می دادم تو این فاصله گربه اومده باشه و ...) اما جوجه هنوز سرجاش بود و تا صدایی میشد دهنش رو برای گرفتن غذا باز می کرد همینطور بی خیال وایساده بودم که یهو یه چیز خیلی محکم به پشت سرم خورد طوری که نزدیک بود به صورت برم تو شمشادهای جلویی بله کلاغه که دیده بود من نزدیک جوجه شدم بهم حمله کرد به سرعت از محوطه دور شدم خواهرم اومد پیشم گفت خدای من دلم داره کباب میشه کاش میشد یه کاری براش کرد گفتم بریم پیش یکی از این باغبون ها شاید بدونه چطور میشه به هر دوشون کمک کرد خواهرم رفت و من همون جا تو یکی از راهروها وایسادم. بعد رفتم کمک داداشم و کمی تو جادادن وسایل کمکش کردم. ماشین ما درست روبروی همون باغچه پارک شده بود هراز گاهی کلاغه شیرجه میزد روی ماشین ولی داداشم حواسش بود سریع خم میشد و جاخالی میداد من دوباره رفتم تو همون راهرو که ببینم خواهرم اومده یانه که دوباره به صورت خیلی غافلگیرانه مورد حمله قرار گرفتم . این دفعه دیگه یه خورده حواسم رو جمع کردم و زیر یه درخت بزرگ پناه گرفتم تا خواهرم اومد . گفت رفتم یکی رو پیدا کردم و جریان رو بهش گفتم گفته خانم ماهم خیلی دلمون می سوزه ولی متاسفانه کاری از دستمون بر نمیاد کلاغ معمولا روی سروهای خیلی بلند لونه میسازه که دسترسی بهشون غیر ممکنه ما هراز گاهی از این مسائل می بینیم همین دیروز یه طرف دیگه از مجموعه جوجه کلاغی از لونه افتاده بود روی زمین و کلاغ مادر به همین صورت به بقیه که از اون حوالی رد میشن حمله می کنه . کلاغ مادر این قدر این کار رو ادامه میده تا وقتی که جوجه بمیره وقتی بفهمه جوجه مرده و دیگه کاری از دستش برنمیاد ول میکنه و میره.
آخی طفلکی مادر چه در قالب انسان باشه چه در قالب حیوان همیشه نگرانه، همیشه مراقبه، دغدغه اش آسایش و رفاه فرزندشه و در این راه از هیچ کوشش و تلاشی دریغ نمی کنه
الان یک روزه از این موضوع میگذره و من همچنان تو این فکرم که چه رنجی این کلاغ متحمل شده تا لحظه لحظه مرگ فرزندش رو به چشم ببینه و نتونه کاری کنه و تمام این مدت این اصطلاح رو با خودم زمزمه کردم که "آدم مار بشه مادر نشه..."
پی نوشت1 : سفر شش روزه ما از یکشنبه شروع شد و به جمعه ختم شد سفر بی نظیری بود که تو این همه سال با خواهر و برادرم تجربه نکرده بودم در واقع اولین سفری بود که باهم می رفتیم. سفر بسیار جذابی بود و بسیار خوش گذشت . حوصله نوشتن کل سفر به چابکسر به صورت ریز رو ندارم فقط جاهایی رو که رفتیم رو یادداشت می کنم که بعدها فراموش نکنم این روزهای خاطره انگیز و به یاد ماندنی رو
روز دوشنبه رسیدیم چابکسر و تا بیاییم جا بگیریم طول کشید برای همین اون روز و شب رو فقط تو ساحل و مجموعه به گشت و گذار گذروندیم
روز سه شنبه رو رفتیم جنگل دالخانی و تا عصر کنار رودخونه پرآب وسط جنگل موندیم
روز چهارشنبه صبح تا عصر تو پارک جنگلی جواهر ده بودیم و از فضای زیبای اونجا لذت بردیم عصرش اومدیم لب ساحل و شاتل سوار شدیم و چقدر این شاتل سواری برای من جذاب بود و چقدر به خاطرش خندیدیم
روز پنجشنبه رفتیم سرولات و پس از گشت و گذار در روستا در نهایت برای خوردن ناهار رفتیم رستوران معروف خاور خانم که غذاش خیلی بی نظیره. فکر کنم اگه جریان این خاور خانم رو تو اینترنت سرچ کنید چیزهایی راجع بهش دستگیرتون بشه
عصر بعد از برگشت از سرولات رفتیم لب ساحل و یه جیپ 8 نفره کرایه کردیم و با راننده جیپ زدیم به دل جنگل و کنار رودخانه پرآب ساعتی رو به تفریح و عکس گرفتن و شوخی های خواهر برادری گذروندیم و دوباره برگشتیم
عصر پنجشنبه هوا کمی ابری بود بعداز پیاده شدن از جیپ لب ساحل وایسادیم تا از خنکای نسیم دریا و حال و هوای ساحل بهره ببریم هنوز یه ربع نگذشته بود که دیدیم موهای همه به صورت عمودی به طرف آسمون ایستاده خیلی چیز عجیبی بود حتی مردها که موهای کوتاهی دارند این اتفاق داشت براشون رخ میداد که یهو خواهرم فریاد زد زود از کنار ساحل دور شید که خطر صاعقه وجود داره ما الان تو یه میدان مغناطیسی خیلی قوی قرار گرفتیم که می تونه بسیار خطرناک باشه(خواهرم سنگ نورده و خیلی وقتا اردوهای سنگ نوردی رو تو کوههای مختلف تجربه می کنه قاعدتا یه سری خطرات مثل صاعقه تهدیدشون میکنه و آموزش روبرو شدن با این خطرات رو بهشون دادند) . داداشمم گفت آره منم یه چیزایی شنیدم بهتره سریع تر برگردیم ویلا. به سرعت از ساحل دور شدیم وسط راه بارون ریزریز شروع کرد این مورد هم یه چیز عجیبی بود که تا حالا تجربه نکرده بودم از سر خواهرزاده و خواهرم که موهاشون کوتاه و بلند بود تارهای بیشتری رو به سوی آسمون بلند شده بود عکس و فیلم گرفتم.
واقعا به قدرت طبیعت و جاذبه هاش این جور جاها پی می بری. به قدرت دریا، به قدرت آب، به قدرت آسمان، به قدرت ابر، به قدرت رعد و برق و صاعقه و...
پی نوشت 2: حدود 28 ساله که از خانواده دورم و تو این سفر خیلی چیزها دستگیرم شد که حتما تو یه پست جداگانه راجع بهش خواهم نوشت
سلام عزیزم .دلم سوخت برای کلاغه.خداکنه جوجش نجات پیداکرده باشه
همیشه به سفر
رمزاگه دوست داشتی بهم بده لطفا
سلام عزیزم
فکر نکنم با اون شرایط زنده مونده باشه
چشم بانو
سلام گلم.لطف دارید که به یادم هستید.خدا را شکر و با دعای دوستان مشکل اصلی رفع شده ولی هنوز ادامه دار هست و زمان میبره.دعا کنید به خوبی و خوشی تمام بشه . حرم خانوم معصومه میرید التماس دعا.برای همه دعا کنید.قربونتون برم .
سلام عزیزم
خداروشکر که حل شده من خیلی وقتا یادتون میکنم
امیدوارم به زودی کلا حل بشه و خیالتون بابتش آسوده بشه
به روی چشم حتما ویژه دعاتون میکنم
لطفا شما هم برای من دعا کنید
سلام .انشا ا.. که خوش گذشته باشه.پدر بزرگ همسر من به خاطر همین حیوان یعنی کلاغ یکی از چشمهاش را چندین سال پیش از دست داده.و یکمی هم از صورتشون زخمی شده بوده که جاش روی صورت مونده.البته سر زمین بودن و دو تا کلاغ حمله میکنن و میزنن تو چشمشون. بیچاره هر وقت صدای کلاغ میومده سرش و صورتش را میگرفته و عصبی میشده.خدا رحم کرده به شما آسیبی نزده.
سلام نگارجان وای مدتیه یادتون میکنم و هی میگم بیام زیر یکی از پستها بنویسم و بپرسم اگه اینجا رو میخونی برام پیام بذار
ببینم مشکلتون حل شد؟ خیلی وقتا یادتون میکنم و از خدا میخوام اون مشکل بزرگی که داشتید حل شده باشه لطفا بیا بگو چه کردید
خدای من چقدر دردناک !!! من همش فکر می کردم کلاغ از روبرو حمله نمی کنه . پس چقدر خدا به من و بقیه همراهانم رحم کرده که آسیب جسمی نرسونده
سلام وقتتون بخیر و شادی

من حتی شنیدم که ممکنه کلاغ ها دسته جمعی به یه فرد حمله کنن و بهش آسیب بزنن اگه اون فرد آسیبی به کلاغ دیگه ای رسونده باشه. عمر دست خداست، خودتون رو خیلی اذیت نکنید مهربون 

سلام سمیرا جان

من راستش ندیده بودم کلاغ حمله کنه
سگ و گربه و بعضی حیوانات دیگه رو دیده بودم که در دفاع از بچه هاشون حمله میکنند
اون جوجه هم همونقدر بیشتر زندگی براش مقدر نشده بود
سلام خانوم مهندس عزیزم. خوبید؟
همیشه شادی و سفر
خانوم مهندس، همون طور که گفتید کلاغها اجازه نزدیکی به جوجهشون رو نمیدن. نباید خودتون رو به خطر مینداختید. خیلی خطرناکن.
واقعا مادر بودن، سختترین شغل ۲۴ ساعته دنیاست.
سلام عزیز دل
شکر خدا خوبم
والا وقتی اون همه استیصال رو دیدیم تصمیم گرفتیم کمک کنیم در نهایت کاری هم نکردیم
دقیقا
درمورد پی نوشت ۲ کنجکاو شدم برای دریافت تجربه ،پس بی صبرانه منتطرم بنویسید .راستی چقدرردلم گرفت برای خانم کلاغه.
ان شاءالله می نویسم
آره طفلک نمی دونید چه حالی داشت
فال عزیز ادرس ایمیلتون رو تصحیح کنید نمیتونم براتون ایمیل بزنم
با درود
یک بچه ی کلاغ هم نزدیک منزل ما افتاده بود
پدر و مادر بصورت شیفتی قبل لز طلوع آفتاب تا بعد غروب دور ورش قار قار می کردند
و نمی گذاشتند کسی بهش نزدیک بشه تا آب و دانه ای بهش بدهد
کلاغ ها خیلی با هم متحد هستند بل یک قار قار دو هزار تا کلاغ آماده می شوند
خوبه که در کنار برادر و خواهر سفری شادی داشته ای
اون میدان مغناطیسی تجربه جالبی بود من نشینده بودم
من چون مسافرتم به شمال طولانی مدت است از دیدن تفرجگاهها معمولا محروم ام
مگه به قصد خرید باشد
انگار افتادن جوجه ها خیلی شایعِ
این کلاغ طفلک تنها بود و تمام مدت خودش به تنهایی مراقبت می کرد
بله تجربه خوبی بود بعد از سالها
من هم نه دیده و نه شنیده بود واقعا چیز عجیبی بود عمود شدن تارهای مو به معنای واقعی
دیدن از تفرجگاهها همیشه یه چند نفر پایه میخواد اگه تنها باشیم زیاد جذابیت نداره
سلام همیشه به سفر و شادی انشاالله
ممنونم الهام عزیز
چه عالی که رفتید و چه عالی تر که خوش گذشته
بیچاره کلاغ
دلم سوخت
ممنون خیلی عالی بود جای همه دوستان خالی
من هنوز از فکر کلاغه در نیومدم
سلام
همیشه به گشت
سوغاتی سفر شما رو پیشاپیش گرفتم. از روزی که نوشتید وقتی شنیدید پسرتون با دوستشون برای صبحانه خوری قرار گذاشتند مدام حواسم به کارهام هست که این حس استقلال رو به خانواده ام منتقل کنم که یک وقت بخاطر من از تفریحات فردی خودشون صرفنظر نکنند...
برای من خاطره ای که نوشتید خیلی آموزنده بود و حالا این ماجرای کلاغ... بیخود نیست که جادوی مهر مادری به هر جادویی غلبه میکنه...
سلام عزیز
خب خداروشکر. واقعا تا وقتی بچه ها مستقل نشدن یه بند به پای والدین هستند اگه نشون بدن میتونن از پس کارها بربیان والدین هم خیالشون راحته و خداروشکر پسر من به این بلوغ فکری و اجتماعی رسیده
امان از این مهر مادری تا تجربه نکنید واقعا درک نمی کنید