یه هفته گذشت با همه استرس ها و انتظارها و در نهایت با یه فاجعه غم انگیز و از دست دادن چند تا عزیز که واقعا نبودشون جبران نخواهد شد. نتونستم برم تشییع جنازه شهدا چون مهمون داشتم اما پسرم رفته بود و بهت زده از جمعیتی که مثل سیل تو خیابونا روان بودند و مثل ابر بهار گریه می کردند
خداروشکر که روزهای آخر هفته تا همین امروز عصر مهمون داشتم و باعث شد کمی از اون غصه کاسته بشه گرچه بازم اخبار و تصاویر و سایت ها رو تو وقت بیکاری چک کردم اما بالاخره مهمونداری وقتی برای پیگیری مداوم امور نمیذاشت
امروز عصر مهمونا رفتند اما تا ساعاتی دیگر خواهرم با خانواده اش از کرمان از راه می رسند و من در تدارک شام هستم
فقط اومدم بگم اگه دیدید نیستم و کمرنگ بودم دلیلش این بوده
پی نوشت: هنوز داغ شهدا تازه هست و کفنشون خشک نشده نزاع بر سر تصاحب قدرت شروع شده . خدایی چیه این آدمیزاد و این شهوت قدرت و...
بیزارم از این دنیای کثیف و بی وفا
اینکه آدم ها به سرعت واسشون جایگزین پیدا میشه گاهی آدم رو می ترسونه.
بی وفایی دنیا و بی ارزش بودنش رو نشون میده
با درود
بدرقه ی بیاد ماندنی ای بود
توی این آدمها
سخته یکی پر انرژی مثل آقای رئیسی پیدا کردن
بنده ی خدا مظلوم تر از آقای بهشتی بود
سلام بله واقعا
خدا رحمتشون کنه
خدا رحمتشون بکنه،با پیامبر و امام حسین محشور بشن
شما هم خسته نباشی،سفره تون همیشه پربرکت
الهی آمین
ممنونم .مهمون همیشه برکت رو با خودش میاره
چه خوب که تو این دنیای بیخود، خونه شما مأمن امنی هست برای تجدید دیدارهای خانواده
سال های سال در کنار هم خاطرههای خوش بسازید انشاءاله
ممنون زهره جان
به نظرم لطف خداست که باعث شده در مسیری قرار بگیرم که هرازگاهی خستگی راه از تن مسافران به در کنم امیدوارم دستگیر آخرتم باشه